baronevaroneh.blogfa.com
من متهم ردیف اول هستم - نامه ای به خدا 50
http://baronevaroneh.blogfa.com/post-46.aspx
من متهم ردیف اول هستم. دوشنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۰. نامه ای به خدا 50. توی بزرگ و عزیزم سلام. زمین صندلی کوچکی ست. ما گره زدن طناب دار را یاد گرفته ایم. دستور بده که صندلی را بکشند! نوشته شده توسط مریم تنگستانی در ساعت 6:30 لینک. این روزها از هر چه بند بیزارم/ازقیدوبند/ازکمربند/ازبندهای خیاطی که دستهای مادرم را می برند/ازسینه بندم که جای بندش روی شانه ام مانده است/ازدوستهای نیم بند/ازبند/ازقید/ازپند/شانه ای می خواهم /شانه ای /شا./کاشانه ای. نگاهی به دو داستان. پیشخوان کتاب فیلنما.شهر شیشه ای. نامه ای به خدا.
takhtehsia.blogfa.com
تخته سيا - غزل بیستم
http://www.takhtehsia.blogfa.com/post-40.aspx
دست ها را زخاك بيرون آر بار ديگر بهار برگردد. چشم هايي هنوز منتظر است تا دوباره سوار برگردد. دست ها را زخاك بيرون آر، مرزها را دوباره برگردان. تو مگر چاره اي كني شايد، بابل و قندهار برگردد. عصر، عصر دروغ و نيرنگ است، كشورت شهر آدمك ها شد. ترسم از ترك تازي اين قوم، اين تمدن به غار برگردد. باغ از سردي زمستان مرد، باغبان حسرت بهار كشيد. همتي كن امير قصه ي من، گردش روزگار برگردد. كاش اين اتفاق مي افتاد كه پس از سال هاي دور و دراز. ناگهان از ميان گرد و غبار، مرد با افتخار برگردد. علی اکبر یاغی تبار.
vakeliz.blogspot.com
باز باران ...: خلقت زن
http://vakeliz.blogspot.com/2011/05/blog-post.html
ه.ش. ۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه. آنگاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد. مثل اينكه اين نمونه نشتي دارد! به شما گفتم كه در اين يكي زيادي مواد مصرف كرده ايد. خداوند مخالفت كرد: آن نشتي نيست، اشك است. فرشته پرسيد: اشك ديگر چيست؟ خداوند گفت: اشك وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نااميدي، تنهايي، سوگ و غرورش. شما نابغه ايد اي خداوند، شما فكر همه چيز را كرده ايد، چون زن ها واقعاً حيرت انگيزند. زن ها قدرتي دارند كه مردان را متحير مي كنند. همواره بچه ها را به دندان مي كشند. كار زن ها بيشتر از بچه به ...
vakeliz.blogspot.com
باز باران ...: July 2011
http://vakeliz.blogspot.com/2011_07_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه. يه چند وقتي بود كه دسترسي به خونه م "بلاگ اسپات" امكان پذير نبود، شايد فقط براي من اين مشكل به وجود اومده بود! ولي امروز كه با كلي نا اميدي، دوباره بهش سر زدم، ديدم كه خدا جون انگار دوست نداره خيلي نا اميد باشم و لحظه ي آخر اميدوارم كرد. ممنون خداي مهربون كه خواسته هاي كوچيك ما رو هم مي شنوي و نا اميدمون نمي كني. و يه معذرت بزرگ از دوستان كه نتونستم بهشون سر بزنم، چون توو اين مدت حتي قسمت نظرات وبلاگها هم براي نوشتن باز نمي شد. پیوندهای مربوط به این پیام. با رایانامه ارسال کنید.
vakeliz.blogspot.com
باز باران ...: April 2011
http://vakeliz.blogspot.com/2011_04_01_archive.html
ه.ش. ۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه. خلقت زن- شل سيلور استاي. از هنگامي كه خداوند مشغول خلق كردن زن بود، شش روز مي گذشت. فرشته اي ظاهر شد و عرض كرد: چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي فرماييد؟ خداوند پاسخ داد: دستور كار او را ديده اي؟ او بايد كاملاً قابل شستشو باشد، اما پلاستيكي نباشد. بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند. بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند. بايد دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شوند. 8207;در Twitte...
saghfha.blogfa.com
...حالا دیگر دیر است -
http://www.saghfha.blogfa.com/post/6
حالا دیگر دیر است. دستم را از سرت بردار! بگذار دست خالی برگردیم. تنها و دست خالی. تمام آدمهایی که در سینه ام زندگی میکنند. در پیچ وتاب های این آسایشگاه روانی صف کشیده اند. باران هم که نبارد. جهان پر از میل سرماخوردگی ست. نوشته شده توسط ابوذر رحمتی در یکشنبه ۳۱ اردیبهشت۱۳۹۱ و ساعت 11:47. در این دنیای دیوانه نفس می کشم. به جنونم کشانده اند واژه ها. قد کشیده ام با کلماتم. ونقض شاعری خویش می کنم. علی اکبر یاغی تبار.
saghfha.blogfa.com
...حالا دیگر دیر است -
http://www.saghfha.blogfa.com/post/1
حالا دیگر دیر است. اصلا به خیال کورم نمی رسد کی عاشقت شدم. نه سیب بود و نه جاذبه! چیزی درست شبیه شانه های پدرم بود. چه خوابهایی که از ارتفاع ذهنم سقوط کرد. جهانم پرازکنج دلخوشی می شد باتو. اگر داری به پای دلم نمی افتاد. هنوز از انتزاع مطلق چشمهایت. چه گلادیاتور بی دفاعی بودم. به لهجه ای دور نگاهم می کردی! با این روح برملا شده. بی خود هم بازی این واژه های تلخ شدم. دوست دارم به سرم بزندجاده های این فصل را تمام کنم. تا اشک هایم تمام نشده. باید به فکرگور تازه ای باشم. که دلخوشی هایم را در آن چال کنم.
saghfha.blogfa.com
...حالا دیگر دیر است -
http://www.saghfha.blogfa.com/post/3
حالا دیگر دیر است. تیک تاک ساعت بیداری ام شده ای. دیگر نمی نویسم :. می چرخم در بوی گلهای قالی و غلت می زنم در تو. دربه در جهانم کرده ای. با این دل کولی. ارواحی که در قلبم تکاپو می کنند. به نام باران ،دریایی شو در سینه ام. و شور بختی این قبیله را پایان بده. من با رویاهای کودکی ام. به سرخی گونه های تو لبخند می زنم. دست در جیب های کال این جهان. برای از تو گفتن دنبال واژه می گردم. نوشته شده توسط ابوذر رحمتی در چهارشنبه ۲۳ فروردین۱۳۹۱ و ساعت 11:9. در این دنیای دیوانه نفس می کشم. به جنونم کشانده اند واژه ها.
saghfha.blogfa.com
...حالا دیگر دیر است - در جهانی که تو نیستی...
http://www.saghfha.blogfa.com/post/4
حالا دیگر دیر است. در جهانی که تو نیستی. به بن بست شعر که می رسم. دریا بالا می آید از چشمهایم. ازتو دورم می کنند. این واژه های سرطانی که درسرم می چرخند. غرق می شوم درمن. برای آلودن به گناهی که گندمزار موهای توست. برای تا ابدروبرویت ایستادن. روی پاهایی که دیگرخسته ام کرده اند. به خواب قفل شده ای که هرگز به چشمهای من نمی رسد. سربه نیست می کوبم. ودرایستگاهی که زبان راه را بندآورده. به دوستت دارم های مچاله ای فکر میکنم. وسدمی کند راه گلویم را. انگار که جنگل گرگرفته ای درمن باشد. وچندپرنده ی بی قرار.
saghfha.blogfa.com
...حالا دیگر دیر است
http://www.saghfha.blogfa.com/1391/03
حالا دیگر دیر است. به خانه ی فروغ اگر رفتی. در این تراکم تنهایی. مهمان بی چراغ می خواهم. سرماخوردگی در پناه چتری که از دستهای تو می گفت. حال وهوای مردی بود. که سالها پی نشانی از تو. بهار را گم کرده بود. در جیب بارانی اش. نوشته شده توسط ابوذر رحمتی در دوشنبه ۱ خرداد۱۳۹۱ و ساعت 0:0. در این دنیای دیوانه نفس می کشم. به جنونم کشانده اند واژه ها. قد کشیده ام با کلماتم. ونقض شاعری خویش می کنم. علی اکبر یاغی تبار.