ekhodadoost.persianblog.ir

esmmanmeslemah.persianblog.ir

مي خواستم ((ف))باشم

http://esmmanmeslemah.persianblog.ir/1387/8/11

مي خواستم ( ف) باشم. شايد می خواستم ( ف) باشم.نوشته های دیگر من. داستان های مهتا . خونه ی جدید آرتمیس آزاد. حرف هایی که می دانی خودت هم.شاید اما. پن 1 :جایی خواندم بی.بی. کینگ، موسیقی دان امریکایی گفته بود: زیبایی یادگیری در این است که هیچ کس نمی تواند آن را از شما بگیرد. راستش نوشتن هم اینطور است. پن2 :یادم است آن وقت ها که قصه می نوشتم ابراهیم خدادوست می گفت ، تو چرا از اتفاقات مهم فاکتور می گیری .فکر می کنی چون خودت می دونی یعنی توی قصه هم هست؟ پيام هاي ديگران .

esmmanmeslemah.persianblog.ir

مي خواستم ((ف))باشم

http://esmmanmeslemah.persianblog.ir/1388/4/20

مي خواستم ( ف) باشم. شايد می خواستم ( ف) باشم.نوشته های دیگر من. داستان های مهتا . خونه ی جدید آرتمیس آزاد. روزهایی می رسه که حتی برای دوست داشتن یک توهم خیال انگیز هم ناتوان می شی! پيام هاي ديگران . 1740;کشنبه ٢۱ تیر ۱۳۸۸ - مهتا قزويني. چه طور ننوشتی دیگر! پيام هاي ديگران . 1740;کشنبه ٢۱ تیر ۱۳۸۸ - مهتا قزويني.

mahtaghazvini.blogfa.com

شاید می خواستم ((ف)) باشم -

http://www.mahtaghazvini.blogfa.com/post-40.aspx

شاید می خواستم ( ف) باشم. می دونستم .می دونستم خوب تر از اون بود که بخواد واقعی باشه! ولی من دلم خواست رویا باشه! نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۸ساعت 17:25 توسط مهتاقزوینی. من شادم. این را باور کنید. فقط گاهی غم هایم را مثل عاشق های شکست خورده می نویسم. Artemis khanoom joon jadiD.

mahtaghazvini.blogfa.com

شاید می خواستم ((ف)) باشم -

http://www.mahtaghazvini.blogfa.com/post-29.aspx

شاید می خواستم ( ف) باشم. چیزهایی بود.شاید هم هست.راستش نمی دانم ، می دانم که بود، اما حالا گمانم تمام شده .شاید من تمامش کردم، چیزی را که تو آغاز کردی.کاش حالا که می روی لحظه هایم را هم ببری دلتنگی هایم،خاطره هایم را خالی کنی .فقط بگذار عکس هایت را در چشمانم نگه دارم. حالا که نمی آیی .حالا که نیستی دل کندن هم آسان می شود. نوشته شده در دوشنبه ششم آبان ۱۳۸۷ساعت 19:18 توسط مهتاقزوینی. من شادم. این را باور کنید. فقط گاهی غم هایم را مثل عاشق های شکست خورده می نویسم. Artemis khanoom joon jadiD.

jezghaghil.persianblog.ir

ترس - جزقاقیل حکیم

http://jezghaghil.persianblog.ir/post/26

يار ديرين و همراه هميشگي ما ( شهرزاد ) عزيز از اين حكيم بزرگوار خواستند از ترس هايش بگويد. هر چند در اين دوران حساس تاريخي كه دشمنان شبانه روز در كارند تا از هر سمت و سو ضربه اي به اين حكيم وارد آوردند صلاح نيست كه از ترس هايمان بگوييم اما درخواست دوستي درست پيمان را هم نمي توان بي پاسخ گذاشت. همانا كه حكيم در وادي رفاقت اند مرام است. بزرگ ترين ترس حكيم ترس از تنهايي است. اين كه روزي يار و همراهي نداشته باشد و مجبور باشد كوره راه زندگي را به تنهايي بپيمايد. و سرانجام حكيم از آن مي ترسد كه از چيزي نترسد.

jezghaghil.persianblog.ir

جزقاقیل حکیم

http://jezghaghil.persianblog.ir/archive

عناوین مطالب وبلاگ جزقاقیل حکیم. شنبه ٢٠ آذر ،۱۳۸٩. 1588;نبه ٢٠ آذر ،۱۳۸٩. 1670;هارشنبه ٢٢ اردیبهشت ،۱۳۸٩. حکایت پادشاه و سرباز فدائی. 1587;ه‌شنبه ٦ بهمن ،۱۳۸۸. 1588;نبه ۱٢ بهمن ،۱۳۸٧. 1580;معه ۱۱ امرداد ،۱۳۸٧. سیزده به در .ک. 1670;هارشنبه ۱٤ فروردین ،۱۳۸٧. 1670;هارشنبه ۱٩ دی ،۱۳۸٦. 1740;کشنبه ٩ دی ،۱۳۸٦. 1662;نجشنبه ۸ آذر ،۱۳۸٦. 1740;کشنبه ٢٧ خرداد ،۱۳۸٦. یکشنبه ٩ اردیبهشت ،۱۳۸٦. سهشنبه ٤ اردیبهشت ،۱۳۸٦. یکشنبه ۳ دی ،۱۳۸٥. شنبه ۱۸ آذر ،۱۳۸٥. یکشنبه ۱٥ امرداد ،۱۳۸٥. دوشنبه ٢٦ تیر ،۱۳۸٥. جمعه ۱٦ تیر ،۱۳۸٥.

jezghaghil.persianblog.ir

بی خبری - جزقاقیل حکیم

http://jezghaghil.persianblog.ir/post/32

یک وقتی از همه دنیا بی خبر بودیم ، اما از همدیگر خبر داشتیم. حالا از همه دنیا خبر داریم ،‌ اما از همدیگر بی خبریم. چنین گفت جزقاقیل حکیم ). پيام هاي ديگران . 1580;معه ۱۱ امرداد ،۱۳۸٧ - جزقاقیل حکیم.

shahrzadeghessehgoo.persianblog.ir

عسلی چشم‌هاش - شهرزاد

http://shahrzadeghessehgoo.persianblog.ir/post/2

رسول بلند می‌شود از سینه خاکریز. دولا می‌دود طرفمان. می‌گوید: "الان می‌رسند". سوت خمپاره را که می‌شنویم دراز می‌کشیم روی زمین. ترکش‌ها، زوزه کشان رد می‌‌شوند از بالای سرمان. بلند می‌شوم. اشاره می‌کنم به اسیر که حالا سر را تکیه داده به گونی‌های سنگر. "چیکارش کنم". رسول دوباره خیز برمی‌دارد طرف خاکریز. دوربین را می‌گذارد به چشم. رسول بلند می‌شود از سینه خاکریز. دولا می‌دود طرفمان. می‌گوید: "الان می‌رسند". رسول دوباره خیز برمی‌دارد طرف خاکریز. دوربین را می‌گذارد به چشم. نمی‌شه ببردش. خلاصش کن.". دستش را پس ...

esmmanmeslemah.persianblog.ir

مي خواستم ((ف))باشم

http://esmmanmeslemah.persianblog.ir/1387/6/23

مي خواستم ( ف) باشم. شايد می خواستم ( ف) باشم.نوشته های دیگر من. داستان های مهتا . خونه ی جدید آرتمیس آزاد. خسته ام اما حالم خوب است. زندگی خوب است. مثل تراکتور فیلم می بینم و حالم خیلی خوب است. گاهی مزخرف هم هست توی فیلم ها، اما حالم خوب است. دلم برای دیدن فیلم توی سینما هم تنگ شده .کسی با من به سینما نمی آید. دوباره باید پروژه یتنها به سینما رفتن را بر پا کنم. چقدر زر زدم.حال خوب است.از تست هوش متنفرم. فکر کنم دیگر دارم هذیان می گویم.همین. پيام هاي ديگران .

esmmanmeslemah.persianblog.ir

مي خواستم ((ف))باشم

http://esmmanmeslemah.persianblog.ir/1387/6/16

مي خواستم ( ف) باشم. شايد می خواستم ( ف) باشم.نوشته های دیگر من. داستان های مهتا . خونه ی جدید آرتمیس آزاد. اینجا تهران است و من . به گمانم خواب می بینم.احساس کرختی خوشایندی دارم .پتو را می کشم تا زیر چانه ام و می گذارم باد بخورد به صورتم. ساعت 14:30 اینجا تهران است و من از خواب پریده ام.) . صدای رسیدن اس ام اس بود.بالاخره یکیشان جواب داد. برای اطلاع از خدمات نوین بانک صادرات. خسته و دلگیرم.دلم برای خودم می سوزد.چون هیچ کس به یادم نمی آورد. دلم سخت می گیرد. پيام هاي ديگران .