parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه...
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/1391/06/1
يه روز يه پسره از خدا ميپرسه: خدا چرا اين دخترا رو خوشگل آفريدي؟ خدا ميگه تا شما دوستشون داشته باشين. پسره ميگه خب پس ديگه چرا اينقدر خنگ آفريديشون؟ خدا ميگه برا اينکه اونها هم شما رو دوست داشته باشن. میدونی فرق حوا با بقیه زنا چیه؟ تنها زنیه که شوهرش آدم بود. آدما شاید پسر باشن اما پسرا هیچوقت آدم نمیشن#. یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون. کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده. مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه. ۱۲ صبح یا ظهر:.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... - سنگ قبر من... بنویسید!
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/54
سنگ قبر من. بنویسید! بر سنگ قبر من بنویسید. برسنگ قبر من بنویسید. شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود. پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود. این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود. به خاطر همه کسایی که یه دل شکسته دارن. به خاطر همه کسایی که یه دل سنگی دارن. به خاطر همه کسایی که تو دنیا شرف رو زیر پا نمیذارن. به خاطر همه کسایی که معنی شرف رو نمیدونن. به خاطر عشقی که دروغه. به خاطر محبتی که از روی ترحمه. به خاطر همه اونایی که میرن. به خاطر همه اونایی که فعلا تشریف دارن. به خاطر قصاصی که شدم.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... - خدای من...رنگ؟!
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/55
زن كتابچه سفید را بست. آن را روی میز گذاشت : بپرس عزیزم . زن سر جلو برد: چطور؟ آخه امروز نسرین سر كلاس می گفت خدا زرده! خوب تو بهش چی گفتی؟ خوب، من بهش گفتم خدا زرد نیست. سفیده! مكثی كرد: مامان، خدا سفیده؟ زن، چشم بست و سعی كرد آنچه دخترش پرسیده بود در ذهن مجسم كند. اما، هجوم رنگ های مختلف به او اجازه نداد. چشم باز كرد و گفت: نمی دونم دخترم. تو چطور فهمیدی سفیده؟ دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت:. آخه هر وقت تو سیاهی به خدا فكر می كنم، یه نقطه سفید پیدا میشه.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... - در هم بر هم!
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/62
در هم بر هم! چند تا دوسم داری؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم. ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی! چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم . دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین؟ ماه یکیه . خورشید یکیه . زمین یکیه . خدا یکیه . مادر یکیه . پدر یکیه . تو هم یکی هستی . وسعت عشق من به تو هم یکیه . پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم. غ رب ت ی عنی. ا ز گ رمآی ن ف س هآی ک سی ک ه د وس ش دآری دور بآشی. وقتی نه دستی برای گرفتن است.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... - بهونه قشنگ من
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/56
سلام بهونه قشنگ من براي زندگي. آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي. فداي مهربونيات چه مكني با سرنوشت. دلم برات تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت. حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه. جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه. ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه. از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم كمه. ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون. فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون. نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم. حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم. رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي. قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... -
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/57
رمان گستره محبت.(قشنگترین رمانی که تا به حال خوندم در پایان من اشک ریختم تو چی؟ من کتابشو خوندم ن. در پایان راز فداکاری مادر توسط دوست مادر آشکار می شود و داستان در حالیکه دختر به آینه نگاه می کند و چشمان مادر را در آن می بیند به پایان می رسد. به هر روی ، نهایت با همه ی غم ودرد بزرگی که داشت به یکی از آرزوهای بزرگ زندگیش رسیده بود. او موفق شده بود چشمهای مادرش را ببیند. آری او بالاخره چشمهای مادرش را دید! نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ساعت14:6توسط پرستو. به توکل نام اعظمت. هفته سوم مهر ۱۳۹۱.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه...
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/1391/07/2
داستان عاشقانه و غمگین. نگارش یافته توسط ستاره. وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو داداشی صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم. میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط داداشی باشم. اما من خیلی خجالتی هستم . علتش رو نمیدونم. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. من هم اینکار رو کردم. میخواستم که ...
dastanack.blogfa.com
داســـــــتــــــــــانـــــــــــک - اراذل و اوباش
http://www.dastanack.blogfa.com/tag/اراذل-و-اوباش
داستان های کوتاه ، جالب و پندآموز. سه شنبه 21 آبان1392. یک روحانی با ۷ دختر! بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند. یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود. نوشته شده توسط جواد در 14:11 لینک ثابت. حفره ی اسرار یک خون اشام. جامعه مجازی دوست آنلاین. ܓ شگفت انگيز ܓܨ Phenomenal ღ.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه...
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/1391/07/1
در هم بر هم! چند تا دوسم داری؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم. ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی! چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم . دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین؟ ماه یکیه . خورشید یکیه . زمین یکیه . خدا یکیه . مادر یکیه . پدر یکیه . تو هم یکی هستی . وسعت عشق من به تو هم یکیه . پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم. غ رب ت ی عنی. ا ز گ رمآی ن ف س هآی ک سی ک ه د وس ش دآری دور بآشی. وقتی نه دستی برای گرفتن است.
parastookhoshgel.blogfa.com
داستان کوتاه... - سارا...
http://www.parastookhoshgel.blogfa.com/post/64
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینهی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه. میتواند پسرمان را نجات دهد. داروساز با تعجب پرسید: چی میخواهی عزیزم؟ دخترک توضیح داد که برادر کوچکش چیزی تو سرش رفته و بابام میگه که فقط معجزه میتونه او را نجات دهد. من هم میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟ دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. فردای آن...