100saltanhaie.blogfa.com
صد سال تنهاییصد سال تنهایی -
http://100saltanhaie.blogfa.com/
صد سال تنهایی -
http://100saltanhaie.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Sunday
LOAD TIME
0.3 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
13
SSL
EXTERNAL LINKS
19
SITE IP
149.56.201.253
LOAD TIME
0.328 sec
SCORE
6.2
صد سال تنهایی | 100saltanhaie.blogfa.com Reviews
https://100saltanhaie.blogfa.com
صد سال تنهایی -
صد سال تنهایی
http://www.100saltanhaie.blogfa.com/archive
صد سال تنهایی
http://www.100saltanhaie.blogfa.com/1394/09
امروز صبح قبل از من بیدار شده بود. و در حالی که قهوه فرانسه اش را میخورد روی صندلی پشت میز تحریر آرام نشسته بود و دفترش را ورق میزد. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و سنگینی نگاهش را روی شانه هایم حس میکردم که مرا تا آشپزخانه همراهی کرد. در را باز کردم و حجم سردی از هوا را نفس کشیدم و آتش سرکش درون سینه ام برای لحظه ای آرام گرفت. اون با کتابی در دست در سکوت مرا نگاه میکرد. در مدرسه صدای خنده ی بچه ها و همهمه ی همیشگیشان در سرم می پیچید. او کنارش نشسته بود و سیگار میکشید. دود صورت هردوشان را محو کرده بود.
صد سال تنهایی
http://www.100saltanhaie.blogfa.com/1394/10
گفت:مگه تو آدم خوبه ی داستان نبودی؟ گفت:پس چرا همه تنهات گذاشتن؟ سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۴. ما را به نیمه پر لیوان چه کار. یک صبح سرد زمستانی وقتی خورشید هنوز از سرما بیرون نیامده بود. کوله پشتی ام را برداشتم و از در زدم بیرون. اولش هوا سرد است.اولش دلت برای دست هایش تنگ می شود. اما باید کمی صبر کنی.خورشید که بیاید یخ قلبت آب میشود. آرام میشوی و این بار فقط چشم هایت نگران خواهد ماند. تمام دلتنگی هایم را ریختم تو کوچه. تمام پیام ها را پاک کردم. و با قلبی خالی تر از همیشه به کوچه رفتم. یکشنبه بیستم دی ۱۳۹۴.
صد سال تنهایی
http://www.100saltanhaie.blogfa.com/1395/01
برخلاف اونچه تصور می کنید بدترین قسمت ماجرا مراسم تشیع نبود. بدترین قسمت اونجایی بود که همه برگشتیم خونه. و خونه سیاه بود. کنار هم نشستیم،زانو در بغل. کسی برایمان چای نریخت. کسی با کسی دست نداد. و هیچکس آواز نخواند. برای اولین بار بود. برای اولین بار بود که در خانهء مادربزرگ هیچکس نمیخندید. اما مادر بزرگ از پشت شیشه های گرد عینکش و گلی در دست در قاب چوبی نگاهمان میکرد. شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۵.
صد سال تنهایی - تنهایی.
http://www.100saltanhaie.blogfa.com/post/3
امروز صبح قبل از من بیدار شده بود. و در حالی که قهوه فرانسه اش را میخورد روی صندلی پشت میز تحریر آرام نشسته بود و دفترش را ورق میزد. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و سنگینی نگاهش را روی شانه هایم حس میکردم که مرا تا آشپزخانه همراهی کرد. در را باز کردم و حجم سردی از هوا را نفس کشیدم و آتش سرکش درون سینه ام برای لحظه ای آرام گرفت. اون با کتابی در دست در سکوت مرا نگاه میکرد. در مدرسه صدای خنده ی بچه ها و همهمه ی همیشگیشان در سرم می پیچید. او کنارش نشسته بود و سیگار میکشید. دود صورت هردوشان را محو کرده بود.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
13
نقطه مجهول - روشنایی روز.. تاریکی شب!
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/164
روشنایی روز. تاریکی شب! از بیست و چندم خرداد بود که همه چیز در روشنایی روز و تاریکی شب خلاصه شد؟ یادم نیست. گمانم گفته بودم حافظه ام در مورد به یاد نگاه داشتن تاریخ ها زیاد قوی نیست. چون اهمیتی برایم ندارند آنقدر. مگر تقارن پیدا کنند با چیز دیگری و برایم جالب باشد و مثل یک بچه که تازه نوشتن یاد گرفته هی بروم به بقیه نشانش بدهم و بگویم:"ببینید! نگاه کنید. جالبه نه؟ درست تو یه روز! از بیست و چندم خرداد بود که همه چیز در روشنایی روز و تاریکی شب خلاصه شد؟ یادم نیست. اما چه اهمیتی دارد؟ شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۵.
نقطه مجهول - در صدای باد
http://www.mokhafaf.blogfa.com/category/8
مردمک های شکسته و سبز. سبز کوچک من میشنوی؟ صدای آتش را میشنوی؟ صدای طوفانی را که دور سرمان میچرخد میشنوی؟ با همان مردمک های شکسته، نگاهت را روی من ثابت نگه دار. میبینی؟ داری خاک میشوی میروی توی ریه هام. توی چشمهام. لای انگشتهام. داری توی آتش ذوب میشوی. داری توی طوفان تکثیر میشوی. و من را هم ذوب میکنی. و چشمهای من را هم توی طوفان تکثیر میکنی. هی سبز کوچک من، صدای تکثیر شدنت را میشنوی؟ صدای تکثیر شدنم را میشنوی؟ میشنوی که باید مردمک های شکسته ات را توی دستهام جا بگذاری؟ شنیده بودی از اول؟ و چیزی شبیه برف، /.
نقطه مجهول - مردمک های شکسته و سبز
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/167
مردمک های شکسته و سبز. سبز کوچک من میشنوی؟ صدای آتش را میشنوی؟ صدای طوفانی را که دور سرمان میچرخد میشنوی؟ با همان مردمک های شکسته، نگاهت را روی من ثابت نگه دار. میبینی؟ داری خاک میشوی میروی توی ریه هام. توی چشمهام. لای انگشتهام. داری توی آتش ذوب میشوی. داری توی طوفان تکثیر میشوی. و من را هم ذوب میکنی. و چشمهای من را هم توی طوفان تکثیر میکنی. هی سبز کوچک من، صدای تکثیر شدنت را میشنوی؟ صدای تکثیر شدنم را میشنوی؟ میشنوی که باید مردمک های شکسته ات را توی دستهام جا بگذاری؟ شنیده بودی از اول؟ من باب خواسته ها.
نقطه مجهول -
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/181
با احترام گذاشتن به شخصیت و سکوت آدما، اجازه ندین احساس حوصله سر بر بودن بکنن! یکشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۵. وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم. مورد علاقه های من در وبلاگ. من باب خواسته ها. در سیاهی سایه ها. از اول شخص مفرد. از دوم شخص مفرد. از سوم شخص مفرد. از این زندگی سبز آبی و کبود. شرح خصوصی یک اتفاق. جیغ و جار حروف. هزار و یک بوم.
نقطه مجهول - این همه تضاد توی سر من؟
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/159
این همه تضاد توی سر من؟ مشتش را باز کرد و سایه ها را ریخت روی سرم. روی دستهام. روی پاهام. خودش مثل یک تکه آتش بود. یا شاید مثل برشی از یک ابر ستاره! از آن ستاره ها که همین خورشید ما، انگشت کوچکشان هم نمیشود. چهارشنبه دوم تیر ۱۳۹۵. وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم. مورد علاقه های من در وبلاگ. من باب خواسته ها. در سیاهی سایه ها. از اول شخص مفرد. از دوم شخص مفرد. از سوم شخص مفرد. از این زندگی سبز آبی و کبود. شرح خصوصی یک اتفاق. جیغ و جار حروف. هزار و یک بوم.
نقطه مجهول - You will go astray
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/177
You will go astray. دوچرخه سوارهای زیادی توی سرم رکاب میزنند. من هم زنجیر خراب دوچرخه ی خودم را توی دستهام گرفته ام و مشتم هی محکم تر میشود. چه اتفاقی می افتد که راه رفتن و نرفتن دوچرخه فرقش را برای یک دوچرخه سوار از دست میدهد؟ چرا حالا بعد از اینهمه وقت رکاب زدن، فهمیده ام که مقصدم را گم کرده ام؟ راستی واقعا من از این دوچرخه لعنتی چه میخواهم؟ خب حقیقتا چیزهای زیادی. ولی من فقط یک نفرم. و این دوچرخه فقط یک راه را میتواند انتخاب کند! حالا واقعا من از این دوچرخه ی لعنتی محدود ناتوان چه میخواهم؟
نقطه مجهول - مثل مزه ی شکلات
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/182
مثل مزه ی شکلات. ع" آن طرف تر ایستاده بود و میخندید. ر" و "الف" هم داشتند میگفتند:"معلوم بود با عشق درست شده.". نمیشه غیر از این گفت. چهارشنبه هفتم مهر ۱۳۹۵. وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم. مورد علاقه های من در وبلاگ. من باب خواسته ها. در سیاهی سایه ها. از اول شخص مفرد. از دوم شخص مفرد. از سوم شخص مفرد. از این زندگی سبز آبی و کبود. شرح خصوصی یک اتفاق. جیغ و جار حروف. هزار و یک بوم.
نقطه مجهول - موهای عزیز
http://www.mokhafaf.blogfa.com/post/180
دوماه اطرافیان را راضی کردم اجازه بدهند موهایم را کوتاه کنم. موهایم را کوتاه کرده ام و حالا سمت آینه نمیروم. این هم یک مدلش است. :). یکشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۵. وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم. مورد علاقه های من در وبلاگ. من باب خواسته ها. در سیاهی سایه ها. از اول شخص مفرد. از دوم شخص مفرد. از سوم شخص مفرد. از این زندگی سبز آبی و کبود. شرح خصوصی یک اتفاق. جیغ و جار حروف. هزار و یک بوم.
نقطه مجهول - آن جور دیگر
http://www.mokhafaf.blogfa.com/category/17
الف ب پ ت ث جیم چ . داشتم Hozier گوش میدادم که غم عالم تلنبار شد توی دلم. بابا رفته ماموریت و امشب ما بدون حضور او صبح میشود. من خسته ام و مامان هم خسته است و میم هم خسته است. و احتمالا بابا هم خسته است. و سین حتما توی سفر بهش خوش میگذرد. ولی آن یکی سین هم لابد خسته است -من که نمیدانم-! و جواب میشنوم که:"بیا ببرش! مینویسم و دلم میخواهد ال ای دی گوشیم بنفش مایل به قرمز شود. و ببینم که دیگر خوشحال نمیشوم :). چهارشنبه سوم شهریور ۱۳۹۵. You will go astray. راستی واقعا من از این دوچرخه لعنتی چه میخواهم؟ و او د...
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
19
100
Jueves, 23 de octubre de 2008. Sábado, 29 de marzo de 2008. Jueves, 22 de noviembre de 2007. Yeri rivera un astro de la salsa. Yeri rivera es un cantante talentoso de salsa que pone a todos a bailar. estando de moda jerri Rivera no se podia quedar atras y menos siendo boricua de corazon,por lo que decidió poner en su disco un poce de reggetoon. Suscribirse a: Entradas (Atom). Los blogs de mis compañeros. Los blogs de mi compañeros. El blog de naty.
خاطرات یک مقیم کانادا
خاطرات یک مقیم کانادا. اين روزهاي من متفاوت تر از همه روزهاي عمرم هست. پر از تنش و استرس. نوشته شده در 17 Feb 2014. پنجشنبه شب ساعت 8 من و هليا نامزد شديم. البته بدون حضور ميهمانان. قرار شد بعدا مجلس هم بگيريم. دختري با روياهاي كودكانه اما شيرين. ته ته ته دلم نگرانم اما حس ميكنم ميشه باهاش زندگي كرد. هر چند روز جمعه اولين دلخوري بين ما پيش اومد اما ميشه با هم كنار اومد. نوشته شده در 14 Feb 2014. دوشنبه شب يه مهموني دعوت بوديم. به قول خودشون پارتي! اما اينقدر آروم و بيصدا بود كه شبيه يه مهموني بود. بعد هم...
صد سال تنهایی
1777;۳۸٩/۳/۱٦. حالا مدتی است که آن عادت سابق برگشته. من زیر لب حرف میزنم. ناخودآگاه. این بار اما انگار دیگر من با خودم حرف نمیزنم. انگار دیگری در من است و با او حرف میزنم. دیگر ذهنم خاطرهگو و قصهگو نیست. البته بیشتر اوست که حرف میزند. از همین چیزهای روزمره. همین چیزهای معمولی و البته گاهی هم غیرمعمولی. و گوشهی راست لبت بالا میآید به نشانهی لبخندی. میدانی که سوالت جوابی ندارد. میفهمی که او حالش اصلن خوب نیست. حتا آن قدر که جوابت را بدهد. 1777;۳۸٩/٢/۳٠. گفت این خواهر شماست؟ احساس میکنم د...
صد سال تنهایی
آموزش بافتنی
آموزش بافتنی میل آموزش بافتنی کلاه آموزش بافتنی دستکش آموزش بافتنی جوراب آموزش بافتنی شالگردن آموزش بافتنی نوزاد آموزش بافتنی کودک. اموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی همراه با الگو. پالتو با یقۀ آرشال اموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی همراه با الگو. آموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی زنانه دخترانه همراه با الگو. کاموای 100گرمی پشمی 12عدد، میل شمارۀ 5. پیش اموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی همراه با الگو. پشت اموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی همراه با الگو. آستین اموزش بافت پالتو بافتنی زمستانی همراه با الگو.
صد سال تنهایی
برخلاف اونچه تصور می کنید بدترین قسمت ماجرا مراسم تشیع نبود. بدترین قسمت اونجایی بود که همه برگشتیم خونه. و خونه سیاه بود. کنار هم نشستیم،زانو در بغل. کسی برایمان چای نریخت. کسی با کسی دست نداد. و هیچکس آواز نخواند. برای اولین بار بود. برای اولین بار بود که در خانهء مادربزرگ هیچکس نمیخندید. اما مادر بزرگ از پشت شیشه های گرد عینکش و گلی در دست در قاب چوبی نگاهمان میکرد. شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۵. گفت:مگه تو آدم خوبه ی داستان نبودی؟ گفت:پس چرا همه تنهات گذاشتن؟ سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۴. I was born sick.
نقش روی قلمدان من
نقش روی قلمدان من. زندگی من به نظرم همانقدر غیر طبیعی نا معلوم و باور نکردنی میاید که نقش روی قلم دانی که با ان مشغول نوشتن هستم .گویا یک نفر نقاش مجنون و وسواسی روی جلد این قلم دان را کشیده.اغلب به این نقش که نگاه میکنم مثل این است که به نظرم اشنا میاید شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن میکند . بوف کور.صادق هدایت. خداوند میان گندم خط گذاشته.حساب هر کس سوا.اماچسبیده به هم. سمفونی مردگان.عباس معروفی. تبختر در نهایت استیصال. واما باز مانده ام چرا؟ دیوانه دوست ات دارم. زندگی من با دنیا. تنهایی من با دنیا.
زندگی از نو
دلم برایت لک زده است. نوشته شده در ساعت 2 PM. نوشته شده در ساعت 11 PM. ترس افتادن من است یا شوق پریدن؟ نوشته شده در ساعت 3 PM. نوشته شده در ساعت 9 PM. در راه آزادی جز زنجیرهایمان دیگر چه چیز برای از دست دادن داریم؟ نوشته شده در ساعت 10 PM. Riding on a dragon. Elle est appelée ". Cheval sur le dragon" . il arrive just une seule fois . et c'est la première fois. نوشته شده در ساعت 3 PM. از عشق و دیگر اهریمنان. آبرنونسیو(پزشک سی یروا ماریا): چون ما آدم های بی خدا بدون شما کشیش ها نمیتونیم. باید کامو را به تن...
صد سال تنهایی
حال این روزهای من خوب است. تو باید باور کنی. نوشته شده در ٢٤ مهر ۱۳٩۳ساعت ۱٢:٤٦ ق.ظ توسط سارا نظرات . یک فاتحه می شود ورد زبان ها. نوشته شده در ٢٠ تیر ۱۳٩۳ساعت ٤:۳٠ ق.ظ توسط سارا نظرات . از این به بعد حرف ها دارم برای تو. تویی که باید می رفتی. کاش دنیا و قوانینش به ما مجال زندگی می دادند. کاش عقل ها و منطق ها لال می شدند در برابر فوران احساسات ما. تو باید می رفتی. و من می ماندم و حسرت عاشقانه هایت. میدانستی تو استجابت دعای چندین ساله ی منی؟ دعا کردم عاشقم باشی و بیایی. فراموش کردم دعا کنم. قلب من چشم تو.
コンタクト暦
100%Saludable