zendegi-faghat-eshgh.persianblog.ir

sorooshgroup.blogfa.com

ایکاروس - تو بودی ... نه تو بودی !!!

http://www.sorooshgroup.blogfa.com/post-180.aspx

مژده رحمت برساند سروش. تو بودی . نه تو بودی! گروه نمایش سروش :. تو بودی . نه تو بودی! نمایشی آموزشی با رویکرد آسیب شناسی روابط خانوادگی. نویسنده و کارگردان: مهران مقدر. بازیگران :منیژه ستوده . . سعید نظری. 3 تا 14 بهمن ماه 1392. بوستان آزادی . جنب دفتر بوستان.تالار استاد هودی. ساعت اجرا : 5 عصر. ( جمعه ها ساعت 7 بعدازظهر). نوشته شده در سه شنبه یکم بهمن ۱۳۹۲ساعت 0:17 توسط مهران. دانلود تمام ترانه ها و آهنگها. زندگی نامه مشاهیر ایران. دانلود رایگان کتاب صوتی. کانون تئاتر کودک و نوجوان استان فارس.

sheida-mohajer.persianblog.ir

گریه شدید شد.... - مهاجر

http://sheida-mohajer.persianblog.ir/post/14

ساعت ٥:۳۸ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۸/٦/٦. اشکم که ریخت ، بغضم پدید شد. لب های من همچون گچ سفید شد. قلبم شکست ، تبدیل به اشک شد. قلب او سخت از سنگ حدید شد. او که لیلی بود و شیرین تر ناز کرد. مهاجر هم خرید و مجنون چو بید شد. یوسف شد و عشوه ها را آغاز کرد. لیک درها جملگی قفل بی کلید شد. غزل به اینجا رسید و آسمان هم گرفت. چشمم سیاه و سرم هم که گیج شد. دنیا منظومه ، نقش سر خورشید شد. چشمم که رفت ، هوشم ز دست رفت. خوابم گرفت ، خواب رویایی سعید شد. پرده کنار رفت و ل ختی نصیب شد. صراحی پر ز می ، پیکی جدید شد.

sheida-mohajer.persianblog.ir

مهاجر

http://sheida-mohajer.persianblog.ir/1388/6

ساعت ۳:٤٢ ‎ق.ظ روز ۱۳۸۸/٦/۱٧. خدایا من در برابر تو هیچ قدرتی ندارم. خدایا تو که می دونی تنها سلاح من اشک منه (دعای کمیل). خدایا تو خوب می دونی من از همه نا امیدم پس دستم رو بگیر. خدایا من خوب می دونم تنها راه نفوذ من به تو همین سلاحمه ، پس اونقدر گریه می کنم که من سو گلیت بشم، اونقدر گریه می کنم مهاجر. تو در زمین بشم، اونقدر گریه می کنم که خلیفه ی مهاجر. ها تو زمین بشم(آیه قرآن) . اون موقع همه ی مهاجر. تو هم یه چیزی بگو. . اشکم که ریخت ، بغضم پدید شد. لب های من همچون گچ سفید شد. قلب او سخت از سنگ حدید شد.

farzad65146514.persianblog.ir

عاقلان نقطهء پرگار وجودند ... ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

http://farzad65146514.persianblog.ir/1388/5

عاقلان نقطهء پرگار وجودند . ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. من پست ترم یا تو؟ یک بار فیلمی دیدم که در اون مردی مدیر عامل یک تشکیلات بزرگ بود. فکر کنم 3000 تا کارمند داشت (تعداد کارمندا هم مثل اسم فیلم یادم نمیاد) تا اینکه یک روز که متوجه شد کارمنداش ناراضی هستند و نشریه ای اعتراضی در کل شرکت پخش شده (و درست کردن نشریه کار پسر شیطون خودش بود البته) خیلی توی فکر فرورفت. باور نمی کرد که کارمنداش انقدر معترض باشن. معاون خجالتزده سکوت کرد. من که این درخواست رو ازت کردم یا تو که به درخواست من عمل کردی؟

farzad65146514.persianblog.ir

عاقلان نقطهء پرگار وجودند ... ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

http://farzad65146514.persianblog.ir/1388/6

عاقلان نقطهء پرگار وجودند . ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد. ورنه با تو حرف می زدم. من هنوز زنده ام. آفتاب پشت ابر مانده ام. من در این سکوت. بارها برایتان شعر گفته ام - شعر خوانده ام. معتقد به واژه زوال نیستم. حرف تازه ای به خاطرم نمی رسد. ورنه - لال نیستم. Laquo;محمد علی بهمنی». فرزاد/متولد3اسفند67/آذربایجان ش.بناب/ تصادفادانشجوی کامپیوترم :.اگه تو صفحه اصلی چیز به درد بخوری پیدا نکردید یه سری هم به آرشیو مطالب قبلی بزنید بزنید.:. بلاگ تخصصی کتابهای کامپیوتری.

sheida-mohajer.persianblog.ir

مهاجر

http://sheida-mohajer.persianblog.ir/1388/5

ساعت ۱٢:۳۸ ‎ق.ظ روز ۱۳۸۸/٥/۸. همچون یهودا شده ای ،‌ باز فریاد می کنی! آری ، به چاه ظلمتم زچه بیداد می کنی؟ شهره ی عام شدم. افسوس شیرین نشدی ، رو ز فرهاد می کنی. گفت " دست در زلف دو تا نتوان کرد". دست قطع نمودم ، زلف بر باد می کنی؟ تا زنده بودم ز من یاد نکردی ، آیا. به قطره اشکی سر قبرم یاد می کنی؟ در قفست می میرم. آیا چو مسیح، مهاجر. که با خنده ات مرا شاد می کنی! تو هم یه چیزی بگو. . مهاجر : اگر مهاجر بشی، می فهمیدی شیدایی چیست. پروفایل مدیر : mohajer. چه شبی بود و چه فرخنده شبی. لیست وبلاگ های تخصصی.

sheida-mohajer.persianblog.ir

چه شبی بود و چه فرخنده شبی - مهاجر

http://sheida-mohajer.persianblog.ir/post/27

چه شبی بود و چه فرخنده شبی. ساعت ۱٢:۳۳ ‎ق.ظ روز ۱۳٩٠/٢/۱۸. چه شبی بود و چه فرخنده شبی. آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید. کودک قلب من این قصه ی شاد. از لبان تو شنید. بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی. می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت. از میان فاصله ها را برداشت. دل من با دل تو. هر دو بیزار از این فاصله هاست. قصه ی شیرینی ست. کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد. قصه ی نغز تو از غصه تهی ست. باز هم قصه بگو. تا به آرامش دل. سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم. گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت.

farzad65146514.persianblog.ir

عاقلان نقطهء پرگار وجودند ... ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

http://farzad65146514.persianblog.ir/1388/3

عاقلان نقطهء پرگار وجودند . ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. مدتی در این مثنوی تاخیر افتاد. مدتی در این مثنوی تاخیر افتاد. ولی تو این مدت به خیلی از دوستان سر زدم. کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی. نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی. ماه در ابر رود چون تو برآیی لب بام. گل کم از خار شود چون تو به گلزار آیی. روز روشن به تو از عشق نمودم ،شب تار. به امیدی که توام شمع شب تار آیی. سایه و روشن مهتاب چنانم آشفت. که تو از هر درو دیوار پدیدار آیی. چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده. یه جای باحال یه آدم باحال.

farzad65146514.persianblog.ir

مدتی در این مثنوی تاخیر افتاد... - عاقلان نقطهء پرگار وجودند ... ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

http://farzad65146514.persianblog.ir/post/64

عاقلان نقطهء پرگار وجودند . ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. مدتی در این مثنوی تاخیر افتاد. مدتی در این مثنوی تاخیر افتاد. ولی تو این مدت به خیلی از دوستان سر زدم. کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی. نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی. ماه در ابر رود چون تو برآیی لب بام. گل کم از خار شود چون تو به گلزار آیی. روز روشن به تو از عشق نمودم ،شب تار. به امیدی که توام شمع شب تار آیی. سایه و روشن مهتاب چنانم آشفت. که تو از هر درو دیوار پدیدار آیی. چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده. یه جای باحال یه آدم باحال.

farzad65146514.persianblog.ir

عاقلان نقطهء پرگار وجودند ... ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند

http://farzad65146514.persianblog.ir/1387/10

عاقلان نقطهء پرگار وجودند . ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند. تفاوت نبوغ ایرانی وآمریکایی! این داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد. سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ سه آمری...