yazdinfo.com

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - شغل پسر کشیش

http://www.roman20.blogfa.com/post-75.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز کرد و در حالى که سوت میزد کاپشن و کفشش را به گوشهاى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد . کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که میخواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد . با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آنها را از نظر گذراند . کارى که نهایتا کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد . سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . . پسرم سیاستمدار خواهد شد!

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - اگر

http://www.roman20.blogfa.com/post-68.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. با نام تو تركيب مي شدم. نام زيباي تو را تجزيه و تركيب مي كردم. زواياي نام تو را اندازه گيري مي كردم. محل آشناييمان را به تمام نقشه ها مشخص مي كردم. با نام تو غروب زندگيمو رسم مي كردم. با نام تو اشعار. زمان آشناييمان را درگوش عالميان مي خواندم. نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۸۹ساعت ۲:۱۰ ب.ظ توسط ღ ღ ღ ღ. هفته سوم شهریور ۱۳۸۹. هفته او ل شهریور ۱۳۸۹. هفته دوم مرداد ۱۳۸۹. هفته او ل مرداد ۱۳۸۹. هفته چهارم تیر ۱۳۸۹. ღ ღ مینا ღ ღ. اس ام اس عاشقانه.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - رسول خدا و عزراییل

http://www.roman20.blogfa.com/post-74.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. رسول خدا و عزراییل. روزی رسول خدا صل الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد ۱۳۸۹ساعت ۳:۴۰ ب.ظ توسط ღ ღ ღ ღ. هفته سوم شهریور ۱۳۸۹. هفته او ل شهریور ۱۳۸۹.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - شعر

http://www.roman20.blogfa.com/post-65.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. غم در دل من به قد عالمه. غمهاي عالم براي من كمه. رنگ غروبه دل افسرده ام. غرق سكوته وجود مرده ام. واي از من و غم هاي من واي از دل تنهاي من. اي اسمان اي اسمان ستاره ي در شام من نمانده. دست بلا اخر مرا در دامن دشت جنون كشانده. من كه محبت از كسي نديده ام من كه خون دل رنجيده ام. چون مرغك غمگين و دور از اشيان سر در ميان بال و پر كشيده ام. ديگر نميابد مرا روزي اگر بيايد باياد او از گور من گل هاي غم برايد. هفته سوم شهریور ۱۳۸۹. هفته او ل شهریور ۱۳۸۹. هفته دوم مرداد ۱۳۸۹.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - دیوار شیشه ای

http://www.roman20.blogfa.com/post-77.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط آكواريوم آن را به دو بخش تقسيم کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - دستان دعا کننده

http://www.roman20.blogfa.com/post-72.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. این داستان به اواخر قرن 15 بر می گردد. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد. نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد ۱۳۸۹ساعت ۳:۲۳ ب.ظ توسط ღ ღ ღ ღ. هفته سوم شهریور ۱۳۸۹. هفته او ل شهریور ۱۳۸۹. هفته دوم مرداد ۱۳۸۹.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - خدایا شکر

http://www.roman20.blogfa.com/post-64.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم . مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ هفته سوم شهریور ۱۳۸۹.

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - 57 سنت پول دختر کوچولو ...

http://www.roman20.blogfa.com/post-80.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. 57 سنت پول دختر کوچولو . یک روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود . همونطور که از جلوی کشیش رد شد ، با گریه و هق هق گفت : " من نمیتونم به کانون شادی بیام! چند سال بعد ، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند ، فوت کرد . والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود ، تماس گرفتند تا کار های نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد . او شماس های ک...

roman20.blogfa.com

داستان های زیبا و پربار - دروغ های مادرم

http://www.roman20.blogfa.com/post-81.aspx

داستان های زیبا و پربار. هر شب داستان جدید. داستان من از زمان تول دم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت:. فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این او لین دروغی بود که به من گفت. بخور فرزندم این ماهی را هم بخور مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟ و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت. به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به ا...