khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان
http://khatratshahidan.mihanblog.com/page/1
دوشنبه 29 اسفند 1390. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. دوستان عزیز از اینکه از این وبلاگ بازدید کردید ممنونم،پیشاپیش سال جدید. رو به همه ایرانیان بخصوص همشهرهای عزیزم. تربت حیدریه تبریک میگم امیدوارم سال جدید سال. برای همه ما باشه و همچنین. زمان(عج) و رهبر عزیزمان حضرت امام خامنه ای. قصد دارم این وبلاگ رو ارتقاء بدم ومطالبی مانند. خاطرات و اسامی شهدای تربت حیدریه رو. بنابراین تربتی های عزیزی که دوست دارند و مایلند در این کار ارزشمند قدم بردارند(. خاطراتی از شهدای تربت حیدریه. دارند میتونند به این آدرس.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان
http://khatratshahidan.mihanblog.com/page/2
دوشنبه 29 اسفند 1390. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. دوستان عزیز از اینکه از این وبلاگ بازدید کردید ممنونم،پیشاپیش سال جدید. رو به همه ایرانیان بخصوص همشهرهای عزیزم. تربت حیدریه تبریک میگم امیدوارم سال جدید سال. برای همه ما باشه و همچنین. زمان(عج) و رهبر عزیزمان حضرت امام خامنه ای. قصد دارم این وبلاگ رو ارتقاء بدم ومطالبی مانند. خاطرات و اسامی شهدای تربت حیدریه رو. بنابراین تربتی های عزیزی که دوست دارند و مایلند در این کار ارزشمند قدم بردارند(. خاطراتی از شهدای تربت حیدریه. دارند میتونند به این آدرس.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - آپارتی دشمن
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/41
سه شنبه 1 فروردین 1391. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها پنچر شد. رفتم واحد بهداری و به یكی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیكیها نیست؟ مكثی كرد و گفت: چرا چرا. پرسیدم: كجا؟ جواب داد: لاستیك را باز كن ببر آن طرف خاكریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود) به یك دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهی است. برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده، پسر خاله ات!
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - مردن كه گریه ندارد!
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/50
جمعه 8 اردیبهشت 1391. مردن كه گریه ندارد! نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. مردن كه گریه ندارد! بعد از ظهر بود . گردان آماده می شد كه شب عملیات كند.فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت:خوب دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن كه دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه كارت را درست كرده بودم. چیزی كه اینجا فراوان است مرگ. بعد دستش را زد پشتش و گفت:بیا بیا برویم ببینم چه كار می توانم برایت بكنم. موسسه فرهنگی عاشقان یوسف زهرا تربت حیدریه. رهسپاریم با ولایت تا شهادت.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - می روم حلیم بخر
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/49
جمعه 8 اردیبهشت 1391. می روم حلیم بخر. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم. قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم. خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: نورعلی بیا که احمد آمده! موسسه فرهنگی عاشقان یوسف زهرا تربت حیدریه.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - آشنا در آمدیم
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/45
جمعه 8 اردیبهشت 1391. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. یک روز سید حسن حسینی از بچه های گردان رفته بود ته دره برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن با خمپاره پیش پای او را هدف گرفتند، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت، بدون شک شهید شده بود. آماده می شدیم برویم پایین که حسن بلند شد سرپا و لباسهایش را تکاند، پرسیدم: حسن چه شد؟ موسسه فرهنگی عاشقان یوسف زهرا تربت حیدریه. رهسپاریم با ولایت تا شهادت. ایمیل: hossein.ghazanfari69@gmail.com. مدیر وبلاگ: حسین غضنفری قوزانی.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - وضوی بی نماز!
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/47
جمعه 8 اردیبهشت 1391. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعدا می برمت! عباس ریزه گفت: تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم! فرمانده صدایش کرد: هی عباس ریزه. قیامت ...
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - واحد آبرسانی لشكر
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/48
جمعه 8 اردیبهشت 1391. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب، خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخیهایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد. و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8 نجف اشرف آمده ام. موسسه فرهنگی عاشقان یوسف زهرا تربت حیدریه. رهسپاریم با ولایت تا شهادت. ایمیل: hossein.ghazanfari69@gmail.com. مدیر وبلاگ: حسین غضنفری قوزانی. قیامت حسین فهمیده یقه ما را می گیرد! می روم حلیم بخر.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - عبارت های آشنا (قسمت دوم)
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/39
یکشنبه 2 بهمن 1390. عبارت های آشنا (قسمت دوم). نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این عبارت های آشنا را با هم مرور می کنیم. 5- آر پی. جی یلخی:. گلوله آرپی جی ساخت ایران. 6- فیلتر شهادتت مبارک:. فیلتر های خراب و تو رفته و. یا به برادری که احیانا از روی ناچاری از آنها استفاده می کرد می گفتند: برادر شهادتت مبارک.
khatratshahidan.mihanblog.com
خاطرات شهیدان - ! آخ سوختم
http://khatratshahidan.mihanblog.com/post/44
جمعه 8 اردیبهشت 1391. نوشته شده توسط: حسین غضنفری قوزانی. در میدان مین مشغول پاكسازی بودیم، عراقیها متوجه شدند و منطقه را به خمپاره بستند، حالا نزن كی بزن، همه پراكنده شدند. یكی از بچه ها ظاهرا از ناحیه پا زخمی شده بود، شروع كرد به آه و ناله كردن: آخ سوختم، به دادم برسید، مردم، یكی بیاید مرا بردارد. بی فایده بود هیچ کس نزدیک نرفت، پیش قاضی معلق بازی! ندارد بلند شد و پا به فرار گذاشت. آمد به سراغ رفقا، آنها را می زد و با هر ضربه می گفت: آخ، بیچاره شدم، نامردا، بی معرفتها پایم قطع شد! مردن كه گریه ندارد!