tinaashoob.blogfa.com

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1389/12

من خدا رو بیشتر از همه ی آدمها ی دنیا دوست دارم . چهار تا دوست بودن . یکیشون خودشو تنها ترین موجود روی زمین میدونست . چون هیچ کسو نداشت . هیچ وقت نداشته که حالا بخواد داشته باشه . دومی خودشو تنها ترین میدونست چون هیچ کسو نداشت چون دوستهاشو از دست داده بود . سومی هم با این که یه عالمه آدم اطرافش بود باز احساس تنهایی میکرد . اونا غافل بودن . از این که تنها نیستن . کافیه دستهای همو بگیرن . کافی بود ببینن . نفر چهارم اینو میدونست. فکر میکرد چون دست نداره . اون با این که دست نداشته . خدا رو داشت . و خدا هم .

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1389/8

صورتک همانی که زمانی. غبطه میخوردند بر لبخندش فرشتگاه. همانی که زمانی برق چشمانش بی فروغ میساخت. قامتش را به یاد داری؟ شکست خرد شد . صورتک . صورتک خندان بود . حال چشمی برایش نمانده . که برقی داشته باشد . نگاهش را دوست داشتم . سرشار بود از زندگی . سیب صورتک را به یاد داری؟ در جست و جوی قلبی بود . سیب حاضری . قلبت را؟ در ازایش لبخندم را به تو میدهم . لبخندی داشت به اندازه ی دنیا. به دنبال قلب میگشت . کسی صدای مرا نمیشنود؟ کسی نیست دست های سردمان را بکیرد؟ کسی نیست در قلبمان آتشی بیافروزد؟ محتاج لبخندی است .

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1390/1

اون روز خدا دستمو گرفت . وقتی به دنیا او مدم . گریه کردم . مامان می خندید . وقتی بمیرم . مامان گریه میکنه . اون موقع من میخندم . وقتی به دنیا اومدم . بابا نماز خوند . نماز شکر . وقتی بمیرم . بابا نماز میخونه . نماز وحشت . که یوقت دختر کوچولوش نترسه . وقتی به دنیا اومدم گریه کردم . چون نمیدونستم دارم کجا میرم . مامان می خندید اما اون هم وقتی به دنیا اومد گریه کرد! از مردن میترسم اما از فراموش شدن بیشتر از هر چیزی . وقتی کوچیک بودم و وقتی برای اولین بار راه رفتم . خدا دستهامو گرفته بود . خدا قبول کرد .

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1389/9

دوستانم را گم کرده ام. آنقدر تنها شده ام که . در سکوت غلت می زنم. شنیده بودم دوستی دو تن با لبخند شروع میشود. کسی نمی خواهد به من لبخند بزند؟ همیشه دوست داشتم بزرگ زندگی کنم ولی . دوست داشتم افسانه ای باشم که راز بود . اما صورتک هنوز نفس میکشد . خونی در رگها دارد . و او این را دوست ندارد . صورتک افکارش را داشت . بدان ها می اندیشید . شنیده بود دنیا هرآنچه که بخواهی به تو می دهد! خواست و بدست آورد . سکوتی پر از اشک. مداد قهوه ای . یک عالمه تیر و شمشیر توی هوا و روی زمین کشید . بزرگداشت شیخ مفید گرامی باد.

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

ال جی . ال سی دی - صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/post/43

ال جی . ال سی دی. دختر کوچولو تمام روز به آسمون نگاه میکرد . دوستش بهش گفته بود خدا تو آسمونهاست بخاطر همینه که وقتی میخوایم دعا کنیم دستمون رو بطرف آسمون بلند میکنیم . جلوی تلویزیون نشسته بود که . یه مستند بود , یه تصویر از آسمون آبی با ابر های سفید . دختر کوچولو بلند شد . دوید و دوید و دوید . پرید تا خدا رو تو آسمون بغل کنه . دو ساعت بعد دختر کوچولو از روی تخت بیمارستان رفت پیش خدا . و تنها چیزی که باقی گذاشت یه تلویزیون شکسته بود . با LG , LCD خدا رو نزدیک تر حس کنید . ). هیچ فکری مهمتر از تفکر نیست!

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1389/5

واحه ای در لحظه. به سراغ من اگر می آیید. پشت هیچستان جایی است . پشت هیچستان رگ های . هوا پر قاصد هایی است. که خبر می آرند . از گل وا شده ی دور ترین بوته ی خاک. روی شن ها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی. به سر تپه ی معراج شقایق رفتند . پشت هیچستان چتر خواهش باز است . تا نسیم عطشی در بن برگی بدود. زنگ باران به می آید. و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست. به سراغ من اگر میایید. نرم و آهسته بیایید . مبادا که ترک بردارد. چینی نازک تنهایی من . پیامک مخصوص نیمه شب. این مگسه نمی خواست تو بخوابی من کشتمش.

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

من میدونم ... - صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/post/42

تا حالا شده تو اتاق . تو خلوت خودت نشسته باشی و اشک بریزی بعد متوجه بشی کسی بطرف اتاقت بیاد . اونموقع از هرچیزی که دم دستته کمک میگیری که اشکهای روی صورتت رو پارک کنی . تا حالا شده جلوی جمعی باشی بغض گلوتو بگیره . اما نتونی اشک بریزی و فقط از خدا بخوای زمان زود بگذره . تا حالا شده وقتی همه خوابن زیر پتو قایم بشی و یواشکی اشک بریزی و مواظب باشی یوقت صدایی ازت در نیاد که کسی نفهمه . تا حالا شده وقتی داری جلوی جمعی اشک میریزی از خدا شاکی بشی که خداااا . چرا بین این همه آدم من یکی باید اینجا باشم . حالا اینو...

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

انصراف - صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/post/44

ب ا سلام خدمت مدیریت محترم پرشین بلاگ . اینجانب فاطمه میرزائی زاده عروسک گردان صورتک اعلام میدارم به دلیل مشکلات شخصی قادر به ادامه ی فعالیت در این وبگاه نیستم از این رو انصراف خود را از نویسندگی این وبگاه اعلام میدارم . این وبلاگ با نام کاربری suratak و اسم رمز fajrofajr در اختیار شما . با تشکر فاطمه میرزائی زاده (صورتک). اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم. سکوت کن (هر چه ندانی بهتر است.). هیچ فکری مهمتر از تفکر نیست! و دشت است خلوتم.).

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1399/9

نوشته شده در یکشنبه ٩ آذر ۱۳٩٩ساعت ۱٢:٠٥ ‎ب.ظ توسط صورتک نظرات . اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم. سکوت کن (هر چه ندانی بهتر است.). هیچ فکری مهمتر از تفکر نیست! سر راست (فریدون مشیری).). اس اس 501 برای همیشه.). بیایید با هم گفتگو کنیم! و دشت است خلوتم.). یکم با هم حرف بزنیم .). تو یه شیرینی تلخی .). مارتلا دختر آسمونی.). باشگاه تکواندو فجر.). گروه دف نوازان ژوان.). عصر تنهایی من.). انسانم آرزوست .). نقطه چین تا خدا .). جزیره ی متروک.).

sooratakhanarahatand.persianblog.ir

صورتک

http://sooratakhanarahatand.persianblog.ir/1389/11

وقتی بچه بودم . غم بود اما کم بود. وقتی بچه بودم خدا بیشتر بود. وقتی بچه بودم آرزو داشتم بزرگ بشم. برای وقتی که بچه بودم. غم هست اما زیاد. وقتی بچه بودم گاهی پاک کنم رو گم میکردم. حالا که بزرگ شدم. گاهی خدارو گم میکنم. یه فرشته بودم با دوتا بال. حالا که بزرگ شدم. آرزو دارم یه فرشته باشم با دوتا بال. دوست داشتم بند کفشمو خودم ببندم. وقتی بچه بودم یه بسته مداد رنگی داشتم ازش استفاده نمی کردم که یوقت تموم نشه. حالا که بزرگ شدم. نه مداد رنگی ای وجود داره و نه بند کفشی. قلبم تند تند میزد. حالا که بزرگ شدم.