thm.blogfa.com

lonelytime.blogfa.com

ياد من باشد تنها هستم! - در مسلخ اندیشه !

http://www.lonelytime.blogfa.com/post-83.aspx

ياد من باشد تنها هستم! ماه بالاي سر تنهاييست! برخیز زجای ای دل بر سینه من غم زن. هوشیار شو ای غافل این جام طرب کم زن. گفتم که نمی سازد گفتند. پن : این شعر رو تحت تاثیر بین بیت از اقبال نوشتم :. نوشته شده در یکشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 2:3 توسط v.m.s. وبلاگ شخصی عبدالوحید مرادی ثانی. استفاده از اشعار فقط با ذکر منبع (شاعر) آزاد است برای همه شما دوستان آرزوی شادمانی دارم. قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس . هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست! هفته چهارم مهر ۱۳۹۴. هفته او ل مهر ۱۳۹۲. هفته دوم مرداد ۱۳۹۲.

niloofareabi.blogfa.com

نیلوفر آبی - تنها اما باهم..

http://niloofareabi.blogfa.com/post/138

شاید برای تازه شدن دیر نیست. می خندد و چیزی نمی گوید. ترافیک خیابان سنگین است. ماشین ها به کندی حرکت می کنند. تصمیم می گیریم ماشین را همین حوالی پارک کنیم و باقی راه را پیاده برویم. بهتر شد اینطور، مدتی بود پیاده روی شبانه در پیاده روهای پهن خیابان پر درخت که این روزها پر است از برگهای پاییزی را فراموش کرده بودم. وارد سالن شدیم و از روی خط نور آبی رنگ، پله ها را یکی یکی پایین رفتیم،و این بار "تنهای تنهای تنها" را با هم به تماشا نشستیم. نوشته شده در نهم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:54 توسط جامانده’مسلخ عشق.

niloofareabi.blogfa.com

نیلوفر آبی - هوای دیروز

http://niloofareabi.blogfa.com/post/137

شاید برای تازه شدن دیر نیست. روی کاناپه نشستم. همانطور نشسته و با احتیاط چشمهایم را بستم. من نمیدانم این کلاغ ها باید حتما از ته حنجره هوار بکشند، اگر نه حنجره هاشان کارایی خودش را از دست می دهد انگار! از همان کودکی که یکی شان تا چشم من را دور دید، آمد و جوجه ام را به منقارش گرفت و برد، و با دور و بریهایش قسمت کرد، حساب این موجودات را از باقی موجودات جدا کردم! نوشته شده در چهاردهم تیر ۱۳۹۲ساعت 19:6 توسط جامانده’مسلخ عشق. هم سایه ی آفتاب. فصل دره ي گل زرد. ببار اي بارون ببار . سايه اي در شب.

niloofareabi.blogfa.com

نیلوفر آبی - هم سایه ی آفتاب

http://niloofareabi.blogfa.com/post/139

شاید برای تازه شدن دیر نیست. هم سایه ی آفتاب. حس میکنم که وقت گذشته است. حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است). حس میکنم که میز فاصله کاذبی است. میان گیسوان من و دستهای این غریبه غمگین. آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد. جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟ حرفی به من بزن. من در پناه پنجرهام. با آفتاب رابطه دارم. نوشته شده در ششم دی ۱۳۹۲ساعت 18:38 توسط جامانده’مسلخ عشق. هم سایه ی آفتاب. فصل دره ي گل زرد. ببار اي بارون ببار . سايه اي در شب. حس خوب، انسانهاي خوب. ما هيچ، ما نگاه.

lili.blogfa.com

کوچه پس کوچه های دل

http://lili.blogfa.com/8609.aspx

کوچه پس کوچه های دل. با هرپلک زدنی می رسد. همه جا رنگ سیاهی و دروغ. آرامش زنده به گو ر. نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۸۶ساعت 10:39 توسط لیلا. Design By : Night Melody. کوچه پس کوچه های دل شیارهایی است که غم روی دل حک می کند . بعدازآن این کوچه پس کوچه ها فقط جای خدا ست . همه زندگی من , تینا و سینا. دنیای کوچک من ( آتیه عزیز ). باز منم و ابر و هوای باروونی . قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

lili.blogfa.com

کوچه پس کوچه های دل - خواب

http://lili.blogfa.com/post-83.aspx

کوچه پس کوچه های دل. خوابهای مرا آشفته می کنی. گذشته ام از سودای دل. چهل سالگی ام را به بازی گرفته ای. همچون پانزده سالگی ام . نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 14:34 توسط لیلا. Design By : Night Melody. کوچه پس کوچه های دل شیارهایی است که غم روی دل حک می کند . بعدازآن این کوچه پس کوچه ها فقط جای خدا ست . همه زندگی من , تینا و سینا. دنیای کوچک من ( آتیه عزیز ). باز منم و ابر و هوای باروونی . قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

niloofareabi.blogfa.com

نیلوفر آبی

http://niloofareabi.blogfa.com/1392/09

شاید برای تازه شدن دیر نیست. می خندد و چیزی نمی گوید. ترافیک خیابان سنگین است. ماشین ها به کندی حرکت می کنند. تصمیم می گیریم ماشین را همین حوالی پارک کنیم و باقی راه را پیاده برویم. بهتر شد اینطور، مدتی بود پیاده روی شبانه در پیاده روهای پهن خیابان پر درخت که این روزها پر است از برگهای پاییزی را فراموش کرده بودم. وارد سالن شدیم و از روی خط نور آبی رنگ، پله ها را یکی یکی پایین رفتیم،و این بار "تنهای تنهای تنها" را با هم به تماشا نشستیم. نوشته شده در نهم آذر ۱۳۹۲ساعت 0:54 توسط جامانده’مسلخ عشق.

niloofareabi.blogfa.com

نیلوفر آبی - همسفر نیمه راه

http://niloofareabi.blogfa.com/post/133

شاید برای تازه شدن دیر نیست. از کتاب فروشی بیرون آمدم، هنوز از کتابهایی که سپرده بودم خبری نبود. از خیابان، از میان همهمه و شلوغی ها، از میان صداها و نگاه ها عبور میکردم. و از میان خاطرات. روی سنگفرش های تئاتر شهر که راه می رفتم این فکر به یکباره تمام ذهنم را پر کرد، اینکه اگر حالا ده سال قبل تر بود، چه میکردم، کجا بودم، من کجا میخواستم باشم؟ ما میخواستیم کجا باشیم. زمان را گم کرده ام انگار و خودم را. برو" با صدای شهرام شکوهی را زمزمه میکنم. هم سایه ی آفتاب. فصل دره ي گل زرد. ببار اي بارون ببار . حس خوب،...