taraism.blogfa.com

tarahomasi.blogfa.com

________ - ي

http://tarahomasi.blogfa.com/post-165.aspx

ميخواستم يو ت رن كنم بيفتم روت. صداي كليد مياد.يعني نزديكيم. هنوز سه تا خروجي مونده. نوشته شده در شنبه 18 شهریور1391ساعت 2:57 توسط طارما. Follow tarahomasi at http:/ twitter.com.

moozeyeman.blogfa.com

فهمیدن درد داره

http://www.moozeyeman.blogfa.com/9008.aspx

این روز ها هزار بار به دنیا. تا بیدار شود از خوابم گورش را گم کند لا اقل باران خوابم را نشورد. التماس میکنم به جاده که غرور کوه را نمیبیند از دست مسافرانش. زود جوابم را بده چرا پاییز فصل من شد لای این همه باران. و صدای هیچ زنی نیست اینجا در خوابم که نه تو نه هیچ. نمیخوابم که خوابم نبرد کنار تو در خوابم. یا بهتره بگم :. نمیخوابم تا خوابت رو نبینم . نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان ۱۳۹۰ساعت 17:50 توسط مهدخت محمودآبادی. یاجوج منم،ماجوج منم حد نیست مرا،هرجند یکم.

maryammojabi.blogfa.com

نقاشی های مریم

http://maryammojabi.blogfa.com/89042.aspx

برای دیدن بقیه نقاشیهای من به ادامه مطلب مراجه کنید ، مطمئن باشید پشیمون نمیشین. نوشته شده در شنبه دوازدهم تیر ۱۳۸۹ساعت 18:22 توسط سیده مریم مجابی. هفته او ل تیر ۱۳۹۰. هفته چهارم شهریور ۱۳۸۹. هفته دوم تیر ۱۳۸۹. هفته سوم آبان ۱۳۸۸. هفته چهارم شهریور ۱۳۸۸. هفته سوم شهریور ۱۳۸۸. هفته او ل شهریور ۱۳۸۸. هفته او ل تیر ۱۳۸۸. هفته سوم خرداد ۱۳۸۸. هفته او ل بهمن ۱۳۸۷. هفته چهارم آذر ۱۳۸۷. هفته سوم آذر ۱۳۸۷. هفته چهارم آبان ۱۳۸۷. هفته دوم مهر ۱۳۸۷. هفته چهارم تیر ۱۳۸۷. هفته سوم خرداد ۱۳۸۷. هفته دوم خرداد ۱۳۸۷.

maryammojabi.blogfa.com

نقاشی های مریم - قسمت دوم

http://maryammojabi.blogfa.com/post-94.aspx

صبح روز بعد ،جک در حالی که چایی شیرین می خورد ،رو به جیمز گفت:"راستی."اما معلوم نشد که چی می خواست بگه زیرا در همان لحظه کسی با صدای بلندی گفت:"صبح همگی به خیر."و وقتی که جک و جیمز سرشان را برمی گرداندند ،پدرشان را دیدند که با لباس بیرون به سمت آن ها می آید.جیمز ابتدا به ساعت و سپس به لباس های پدرش نگاهی انداخت و گفت:"بابا! این وقت صبح کجا داری می ری؟ الانم که تعطیلاته."اما آقای جانسون با لبخند گفت:"اگه الان زوده ، پس خودت چرا بیداری ،جک؟ بعدم الان ساعت نه و نیمه.". اما بقیه ی حرفش توی قهقه ی جیمز.

maryammojabi.blogfa.com

نقاشی های مریم - باز گشت دوباره

http://maryammojabi.blogfa.com/post-101.aspx

سلام،امروز بعد از چند ماه می خوام دوباره مطلب بنویسم.گرچه فکر نکنم که خیلی بتونم این کارو بکنم.درسته تابستونه و سرم خلوت تره،ولی بالاخره نمی شه که همین طور بخورم و بخوابم! به هر حال الان بزرگ تر شدم و دارم می رم دوم راهنمایی.یادمه کوچیک تر که بودم،همش با خودم فکر می کردم که درس خوندن چه قدر سخته! ولی به شکر خدا معدل امسالم خیلی خوب شد و شدم نفر سوم تو کلاسم! الان که وقت بیشتری برای مطالعه دارم،تونستم کتاب زیبای ". رو بخونم و به پایان برسونم.این کتاب هم مانند داستان های دیگری که می خوانم{از جمله.

maryammojabi.blogfa.com

نقاشی های مریم -

http://maryammojabi.blogfa.com/post-99.aspx

نوشته شده در شنبه دوازدهم تیر ۱۳۸۹ساعت 18:22 توسط سیده مریم مجابی. هفته او ل تیر ۱۳۹۰. هفته چهارم شهریور ۱۳۸۹. هفته دوم تیر ۱۳۸۹. هفته سوم آبان ۱۳۸۸. هفته چهارم شهریور ۱۳۸۸. هفته سوم شهریور ۱۳۸۸. هفته او ل شهریور ۱۳۸۸. هفته او ل تیر ۱۳۸۸. هفته سوم خرداد ۱۳۸۸. هفته او ل بهمن ۱۳۸۷. هفته چهارم آذر ۱۳۸۷. هفته سوم آذر ۱۳۸۷. هفته چهارم آبان ۱۳۸۷. هفته دوم مهر ۱۳۸۷. هفته چهارم تیر ۱۳۸۷. هفته سوم خرداد ۱۳۸۷. هفته دوم خرداد ۱۳۸۷. هفته دوم اردیبهشت ۱۳۸۷. هفته او ل اردیبهشت ۱۳۸۷. هفته دوم فروردین ۱۳۸۷.

maryammojabi.blogfa.com

نقاشی های مریم

http://maryammojabi.blogfa.com/88041.aspx

من دیشب بدترین کابوس عمرمو دیدم .دیدم که :برگشتم تهران و روز بعدش رفتم کلاس کاراته و این جا بود که دیدم دوستم که با اون کمربند سبز گرفتم داره برای کمربند آبی آماده می شه در صورتی که من هنوز باید یه کاتایه دیگه یاد می گرفتم و کلی دفاع و ضربه برای امتحان انتخاب می کردم! نوشته شده در دوشنبه یکم تیر ۱۳۸۸ساعت 23:16 توسط سیده مریم مجابی. خوشی در 10 روز! اما شیراز هم خیلی خوش می گذرد.امیدوارم این خوشی برای مادر و پدرم هم باشه که بدون ۲ تا بچه ی. نوشته شده در دوشنبه یکم تیر ۱۳۸۸ساعت 22:20 توسط سیده مریم مجابی.

moozeyeman.blogfa.com

فهمیدن درد داره

http://www.moozeyeman.blogfa.com/8910.aspx

ما همیشه کنار هم میشینیم و درباره سیاست حرف میزنیم. برنامه دوره دنیا در هشتاد روز میریزیم. و کفشهای آماده جاده میخریم. ما همیشه با هم دعوا میکنیم ولی باز هم منتظر صدای همدیگه هستیم. اگر به کمربند زمین فکر کنم و تعداد روزهایی که از جوانیم مانده. سفرم را باید از دو سال پیش شروع میکردم. فرصت رفتن به ماه و مریخ را ندارم. و باید از دیدن شرق اسیا صرف نظر کنم. نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۹ساعت 22:0 توسط مهدخت محمودآبادی. تو دیوانه ای یعنی تو دیوانه ای . چه خوب. اول اون حرف زد بعد من حرف زدم.

moozeyeman.blogfa.com

فهمیدن درد داره - اروم باش ...

http://www.moozeyeman.blogfa.com/post-211.aspx

پس تو بی صدا میمیری . وسایلت را جمع میکنی. و راهت را ادامه میدهی. حتا دست خطش را . شاید غریبه ها او را بیشتر از تو بشناسند. یا بوی عطرش فضای اطرافش را دیوانه کند . من که فوت شده ام. ولی روحم دختر چهارده ساله ای را میشناسد که عجیب بود. مثل یک فرشته . و کثیف شد مثل یک دیوار . وقتی به خانه برمیگردم شعرهایم خجالتی میشوند. چایی اماده شده ولی فقط برای خودم میریزم . شعرها هم ایستاده اند پشت در . از خونه ی من برو بیرون . خواهش میکنم صدای رادیو را زیاد کن . ). من مسافرم و باید خانه مان را بدم به بار .