tajaliomid.blogfa.com

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9106.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. مردم چی می گن. مردم چه می گویند؟ می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟ می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! مادرم گفت: مردم چه می گویند؟ به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! پدرم گفت: مردم چه می گویند؟ با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟ آنها گفتند: مردم چه می گویند؟

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9102.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. زن که باشی ترسهای کوچکی داری! از کوچه های بلند از غروبهای خلوت. و از خیابانهای بدون عابر می ترسی. از صدای موتور سیکلت هایی که بی هدف. در کوچه پس کوچه ها می چرخند می ترسی. از بوق ماشینهایی که که جلوی پات ترمز می کنند. و تو فقط چهره آدمهایی را می بینی. که در چشمهایشان حس نوع دوستی موج می زند. زن که باشی ترسهای کوچکی داری. و همیشه این تویی که مقصری. نوشته شده در یکشنبه دهم اردیبهشت 1391ساعت 20:53 توسط بهاره. تو به من خندیدی و نمی دانستی. من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم.

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9101.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. از تنگنای محبس تاریکی. از منجلاب تیره این دنیا. بانگ پر از نیاز مرا بشن و. آه ای خدا ی قادر بی همتا. یکدم ز گرد پیکر من بشکاف. بشکاف این حجاب سیاهی را. ن سینه من بینی. دل نیست این دلی که به من دادی. ن تپیده آه رهایش کن. یا خالی از ه و. اسرار آن خطای نخستین را. ح من صفای نخستین را. آه ای خدا چگ و. نه ترا گ و. کز جسم خ و. هر شب بر آستان جلال ت و. یی امید جسم دگر دارم. از دیدگان ر و. ی غیر د و. لطفی کن ای خدا. از برق چشم غیر رمیدن را. عشقی به من بده که مرا سازد. ن فرشتگان بهشت ت و.

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید - شعری از فروغ فرخزاد

http://www.bahareasmany.blogfa.com/post-138.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. شعری از فروغ فرخزاد. هر چه دادم به او حلالش باد. غير از آن دل كه مفت بخشيدم. دل من كودكی سبكسر بود. خود ندانم چگونه رامش كرد. او كه ميگفت دوستت دارم. پس چرا زهر غم به جامش كرد. نوشته شده در دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 20:20 توسط بهاره. Design By : Night Melody. امام مهدی و آخرالزمان و ایمان به خدا. ای کاش قلبها در چهره ها بودند. طلوعی دیگر در راه است. قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید - مردم چی می گن......

http://www.bahareasmany.blogfa.com/post-141.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. مردم چی می گن. مردم چه می گویند؟ می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟ می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! مادرم گفت: مردم چه می گویند؟ به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! پدرم گفت: مردم چه می گویند؟ با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟ آنها گفتند: مردم چه می گویند؟

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید - رن که باشی...

http://www.bahareasmany.blogfa.com/post-137.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. زن که باشی ترسهای کوچکی داری! از کوچه های بلند از غروبهای خلوت. و از خیابانهای بدون عابر می ترسی. از صدای موتور سیکلت هایی که بی هدف. در کوچه پس کوچه ها می چرخند می ترسی. از بوق ماشینهایی که که جلوی پات ترمز می کنند. و تو فقط چهره آدمهایی را می بینی. که در چشمهایشان حس نوع دوستی موج می زند. زن که باشی ترسهای کوچکی داری. و همیشه این تویی که مقصری. نوشته شده در یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:53 توسط بهاره. Design By : Night Melody. امام مهدی و آخرالزمان و ایمان به خدا.

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9103.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. به نظرشما آقایان چه کار می کردند؟ بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:. افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند. به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چه کار می کردند؟ آن بالا که بودم،. سه پیشنهاد بود :.

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9007.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. بيخودي پرسه زديم،صبحمان شب بشود،بيخودي حرص زديم، سهممان کم نشود، ما خدا را با خود، سر دعوا برديم، و قسم ها خورديم، ما به هم بد کرديم، ما به هم بد گفتيم، ما حقيقتها را،زير پا له کرديم،و چقدر حظ برديم،که زرنگي کرديم، روي هر حادثه اي ،حرفي از عشق زديم، از شما ميپرسم،ما که را گول زديم؟ نوشته شده در یکشنبه هفدهم مهر 1390ساعت 12:19 توسط بهاره. باز هم پاییز آمد. فصل باد و برگ و باد و برگ . . . فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ. . . فصل باز باران با ترانه. با گوهر های فراوان. . . فصل چتر و خیس. دزدی ...

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید

http://www.bahareasmany.blogfa.com/9008.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید : ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین. کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: بیایید تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم. بعد پرسید: ببخشید خانم! Design By : N...

bahareasmany.blogfa.com

دختر خورشید - اوج زندگی

http://www.bahareasmany.blogfa.com/post-139.aspx

دلنوشته و مطالب زیبا. آن بالا که بودم،. سه پیشنهاد بود :. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه می گرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود. گفتم حرف اش را هم نزنید. طلوعی دیگر در راه است.