euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1387/3
ساعت ٩:٤٩ ق.ظ روز ۱۳۸٧/۳/۱٢. داشتم میگفتم هر نگاهی یک جمله بیش نیست که تا پلک میگشاید همان جمله ادا میشود، بیان میشود، منتهی هر نگاهی جمله ای است، سخنی است و اگر با من آشتی کنی. به تو خواهم گفت که "جملۀ نگاه" چشم تو به من چه میگوید؟ من از آن چه میفهمم؟ جملۀ نگاه" هر چشمی را باید چشم مخاطبش معنی کند، ترجمه کند، خودش هم از فهم آن عاجز است و برای این است که من از تو میخواهم که "جملۀ نگاه" مرا برایم معنی کنی و تو از من بخواه تا برایت معنی کنم. بیچاره چشمها فقط بد نامیشان در رفته است که خیلی بد جنس و همه فن ...
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1387/7
ساعت ۱٠:۳۸ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٧/۱٤. چندین سال پیش فکرها کردم که راهی برای بیگانگی بیایم، و اینکه تنها راه این است که خود را زشت نمایم! بد نشان دهم، کاری کنم که نفرت آور باشد، حرفی بزنم که سرد کننده باشد، خود را به گناهی بیالایم. که به آنها بفهمانم. از من توقع خوب بودن، پاک بودن، بزرگ بودن، وفادار بودن، راست و راستین بودن. نداشته باشید ، من یک ریاکار دروغگوی متوسط هستم ، آدمی از آنگونه که همه هستند،. در اینجا هم از این کارها ابا ندارم . مگر تو نیز دروغ پرست نیستی؟ تو مگر دل به دروغ نبسته ای؟ فریب خوب کدام است؟
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1388/10
ساعت ۱:۳٢ ب.ظ روز ۱۳۸۸/۱٠/٢٢. دو روز است که حالم دگرگون شده است و گیجم و آن خوابی بود که پریشب دیدم و هنوزدراندیشۀ تعبیر آنم و هنوز قلبم تند میزند و نفسم تند میزند و نبضم تند میزند و چهره ام تافته است از آتشی! خواب دیدم که شب بود و صحرای تاریک وخلوتی و من تنهای تنها ، از غارخویش درشکاف کوه بیرون آمدم و تنها به سراغ اسبم رفتم تا راه سخت صحرا را که از هیچستان سرمازدۀ بی امیدی میگذشت در پیش گیرم، خسته وبی رمق بر پشت مرکبم نشستم و افسارش را کشیدم وهی زدم، تکانی خورد و ایستاد! چرا حیوان خشکش زده است؟ نه شوقی...
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1387/6
ساعت ۱٠:۱٦ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٦/۱٠. اینهمه مرا رنج مده، سایۀ غمی که بر چهرۀ معصوم و زیبای تو می افتد ، سیلی بی رحمی است که بر گونۀ من می نوازند، هر سکوت محزونی که در تو می بینم ، هیاهوی دشنام و سرزنشی. است که از همۀ آفرینش به جانم می ریزند ، هر موج گله ای که در چشمان تو ، این دو رفیق خوب و مونس و عزیز من که چه بگویم که اگر نمی بودند من چه می کردم، من بی آنها غربت را تنهایی را و این دنیای زشت را و این زندگی بی معنی را چگونه بسر میبردم، چه کسی مرا نوازش می کرد؟ زندگی من، اگر این دو نمی آمدند چه می شد؟
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1389/12
ساعت ٩:۱٩ ق.ظ روز ۱۳۸٩/۱٢/۱۱. هیچکس را در دنیا نمی یابی که به استحکام و روشنی. و تفصیل من ازخودش سخن بگوید و به اندازۀ من بداند کیست. درست همان اندازه که امروز نمیدانم که کیستم. آنچنان تردید دارم که گاه شک میکنم که آیا همین لحظه زنده ام یا مرده ، سلامتم یا بیمار، بهوشم یا بیهوش و . یا معدوم، حاضرم یا غایب؟ می بینی ، که این صفات به ماهیت کسی کار ندارد. ازخودم پرت شده ام و دور،. چنان باهم بیگانه که گویی خود نبوده است! جمع تضادها و تناقض ها که زندگی ارمغانم داده است. کسی را که اگر نبینند دوست دارند کور شوند.
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/archive
عناوین مطالب وبلاگ "* *اتانازی1981* *". 1777;۳۸٩/۱٢/۱۱. 1777;۳۸٩/٦/٢٢. 1777;۳۸٩/٤/۱٦. 1777;۳۸۸/۱۱/٢۱. 1777;۳۸۸/۱٠/٢٢. 1777;۳۸٧/۱٢/۱۸. 1777;۳۸٧/۱۱/٩. 1777;۳۸٧/٩/٢٤. 1777;۳۸٧/۸/٢٢. 1777;۳۸٧/٧/۱٤. 1777;۳۸٧/٦/۱٠. 1777;۳۸٧/٥/٢. 1777;۳۸٧/٤/۳. 1777;۳۸٧/۳/۱٢. 1777;۳۸٧/٢/۸. 1777;۳۸٧/۱/۱٠. 1777;۳۸٦/۱٢/۱۱. 1777;۳۸٦/۱۱/٢۱. 1777;۳۸٦/۱٠/۱٧. 1777;۳۸٦/٩/۱٥. 1777;۳۸٦/۸/٢٤. 1777;۳۸٦/٧/٢٦. 1777;۳۸٦/٧/۱٢. 1777;۳۸٦/٧/٧. 1777;۳۸٦/٦/٢٢. 1777;۳۸٦/٦/۱٥. 1777;۳۸٦/٦/۸. 1777;۳۸٦/٦/۱. 1777;۳۸٦/٥/٢٥. 1777;۳۸٥/٥...1777;۳...
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1387/2
ساعت ٥:٠٤ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٢/۸. دستهایت هم با من قهر است؟ دست راستت را گذاشته ام روی قلبم، دست چپت را گذاشته ام روی صورتم، ببین چقدر داغ است، ببین چقدر تو را دوست دارد! دستهات به تو هیچ نمیگوید؟ تو هنوز با زبان دستها آشنا نیستی؟ فرو میبرند و پنهان از همۀ دنیا، دور از چشم زبان و گوش و فضاو هوا واین و آن باهم حرف میزنند، حرفهای خودشان را میزنند ، زمزمۀ عاشقانه میکنند ، گفتگو میکنند، درد دل میکنند، گله میکنند، باهم عشق میورزند، باهم از هم سخن میگویند، باهم از آشنایی، از دوستی و نزدیکی میگویند، باهم سوگند میخور...
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1387/1
ساعت ۸:۱۳ ق.ظ روز ۱۳۸٧/۱/۱٠. من نتوانسته ام مسئولیتی را که در قبال. تو دارم انجام دهم، برای یک مرد چه رنجی دشوارتر و حقارت آمیزتر. از آن است که در بارۀ عزیزترینش. در این سلول خلوت و خالی جز تو کیست؟ فضای اتاقم پر از تو است، سرشار از تو است، همه جا تویی، همه چیز تویی، همه کس تویی، بیرون از این حصار آنکه در انتظار من ایستاده تویی، در درون این حصار آنکه همه جا را پر کرده تویی، خود را پر از تو می یابم، آسمان را چشم تو میبینم، تو، ای که هیچگاه نیستی ولی در منی ، هر جا میروم. پروفایل مدیر : euthanasia1981.
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1389/6
ساعت ۱٢:۱٠ ب.ظ روز ۱۳۸٩/٦/٢٢. چقدر تو بیرحمانه حرف میزنی،. مجروح کننده و سوزنده و مأیوس کننده،. میفهمم که تو چه میفهمی، چه میگویی؟ من میدانم که یک کلمۀ ساده،. یک شعر یا یک تصویر رایج درتو به گونۀ خاصی معنی میگیرد،. حس کردن و فهمیدن خودت را درآن میآمیزی،. مستی اش در تو چیز دیگری است،. چگونه نمیفهمم تو را چه میشود؟ در تو چه میشود،. دیدن یک شبه جزیره و تماشای یک سنگ سیاه،. یک خاطرۀ دور آنهمه معنی ها در تو می رویاند. و چگونه نمیفهمم و حتی نمیتوانم بفهمم که دیدار تو با زادگاه خودت،. برای تو است وهمه رعایای تو.
euthanasia1981.persianblog.ir
***اتانازی1981***
http://euthanasia1981.persianblog.ir/1389/4
ساعت ٢:٠۸ ب.ظ روز ۱۳۸٩/٤/۱٦. من بیهوده تلاش میکنم تا رنگها وجلوه های شگفت ورنگارنگ این طبیعت را. چهره های مرموز این جهان. و این افقها و صحراها و درختها و چشم اندازها و موج گرفتن دریاها و درهم خفتن نرم و مهربان سایۀ ابرها را. و گذر ابرهای مهاجر در سایه روشنهای مهتاب را. بلند من خاسته از سینه کش دامنه ها را. و بیراهه ها را. و ستاره ها را. و سایۀ مهتاب ناپایدار را. و جویبارهای جاری در مزارع سبز بهارها را. و پرنده ها را. و زمزمه ها را. و پرواز انبوه کلمه ها را. مستمر معنی ها را. و جوشش دمادم حرفها را. فکر م...