somaye61.blogfa.com

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/post-30.aspx

اخ جون، نی نی ها دارن میان. نوشته شده توسط محبوب در سه شنبه پانزدهم دی ۱۳۸۸ ساعت 19:37 PM. وقتی مامان و بابا کوچیک بودن. دختر خوابالوی مامان و بابا. اولین کادویی که ما به نی نی مون دادیم. اخ جون، نی نی ها دارن میان. سلام، این وبلاگ رو محبوب و وحید یعنی مامانی و بابایی هدیه میدن به دختر کوچولوشون که البته هنوز به دنیا نیومده. آموزش جنين در دوران بارداري، افزايش هوش و يادگيري. مامان صبا و فاطمه کوچولو. مامان مریم و وروجکش. مامان یاسمین و ماندانا خانم.

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/8811.aspx

سلام عزیزم، این اخرین پستیه که مامانی قبل از تولدت برات میزاره. دیگه نه میتونم بشینم، نه دراز بکشم، نه بخوابم .امروز رفتیم دکتر، برای بار آخر. قرار روز بیمارستان هم گذاشته شد.راستی امروز صبح بابایی رفت برای مامانی کادو گرفت که وقتی میاد خونه بهش بده، به مامانی هم نشون نداد که وقتی میبینه ذوق زده بشه. دیشب تا صبح بیدار بودی، اخه هوا یکدفعه سرد شده و خونه ما هم تبدیل شده به یک یخچال طبیعی! من هم برای شیر دادن و کارهای دیگت بیام پیشت. نوشته شده توسط محبوب در یکشنبه هجدهم بهمن 1388 ساعت 4:2 PM. نوشته شده توس...

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/post-33.aspx

دختر خوابالوی مامان و بابا. امشب بابایی رفت جواب نوار قلبت رو به دکترت نشون داد که اون هم گفت سریع برین بیمارستان! من که دیگه مردم از ترس. توی تنبل روز قبلش موقعی که ازت نوار قلب میگرفتن لالا تشریف داشتی، دکترت هم فکر کرده که تو مشکل قلبی داری. خلاصه ما با ترس و لرز رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه، اونجا بهم گفتن دوباره نوار قلب میگیرن اگه بازم مثل دیروز بود که بستریت میکنیم! نوشته شده توسط محبوب در دوشنبه بیست و یکم دی ۱۳۸۸ ساعت 22:0 PM. وقتی مامان و بابا کوچیک بودن. دختر خوابالوی مامان و بابا.

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/post-34.aspx

مامانی جمعه دیگه اتاقت تکمیل شد، بابایی ساعت و لوسترت رو هم نصب کرد و ما هم کلی ذوق کردیم، از شنبه هم عزیز و من کل خونه رو تمیز کردیم، در واقع خونه تکونی کردیم که وقتی تو میای خونه تمیز و مرتب باشه، البته خونه من همیشه خیلی مرتب بوده! دیگه من و بابایی آخرین روزای دوتایی بودنمون رو داریم میگذرونیم، دیشب هم به همین مناسبت رفتیم چایی پارتی، کلی هم خوش گذشت. اسم تو هم تصویب شد، امروز هم میخوام اسمت رو درست کنم بزنم به دیوار، بهت اسمت رو نمی گم که وقتی فهمیدی سورپرایز بشی. وقتی مامان و بابا کوچیک بودن.

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/post-37.aspx

این نمای اتاق فسقلیت. عروسک و اسباب بازی. جوراب و کفش و خشک کن و . وسایل بهداشتی و حمام و . دیوار بالای تخت که عکس خودم و بابایی رو زدم. این هم گهواره کنار تخت من و بابایی. نوشته شده توسط محبوب در شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 9:11 AM. وقتی مامان و بابا کوچیک بودن. دختر خوابالوی مامان و بابا. اولین کادویی که ما به نی نی مون دادیم. اخ جون، نی نی ها دارن میان. سلام، این وبلاگ رو محبوب و وحید یعنی مامانی و بابایی هدیه میدن به دختر کوچولوشون که البته هنوز به دنیا نیومده. مامان صبا و فاطمه کوچولو.

bobbimartin.blogfa.com

ويانای نازنين ما

http://www.bobbimartin.blogfa.com/post-29.aspx

جمعه رفتیم تتمه وسایلت رو از خونه عزیز آوردیم، تا رسیدیم خونه بابایی تنبلت میخواست بخوابه که مامانی با متانت و صبر زیاد اون رو از این کار منصرف کرد و خودش خوابید! یک ساعت بعد بابایی صداش زد که پاشو بیا اتاق دخملی رو ببین، من که رفتم توی اتاقت دیدم وای! چقدر اتاقت عوض شده ،بابایی پرده اتاقت رو نصب کرده بود و سرویس خوابت رو هم گذاشته بود توی تخت، من اصلا باورم نمیشد این همون اتاق 1 ساعت پیش باشه، واقعا شوکه شدم، به خاطر این سورپرایز مامانی برای بابایی شام پاستا درست کرد. وقتی مامان و بابا کوچیک بودن.

hedyeelahi.blogfa.com

هدیه الهی

http://www.hedyeelahi.blogfa.com/8910.aspx

تولد پرهام خیلی خیلی ساده برگزار شد . فقط خودمون بودیم و خانواده برادر همسرم و یکی از دوستای خانوادگی با پسرش . البته از میز شام و تنقلات هیچ عکسی ندارم ولی عکسای پرهام رو در ادامه مطلب میتونید ببینید. نوشته شده در 2011/1/18. ساعت 0:37 توسط لیلا. خوب فکر میکنم بهتره که اول عکسای از سه ماهگی به بعد پرهام رو بزارم تا بعد برسیم به کارهاش و بعد از اون هم یه مقدار راجع به پدرام گلم بنویسم . عکسای پرهام رو در ادامه مطلب ببینید . نوشته شده در 2011/1/17. ساعت 16:16 توسط لیلا. اولین سالگرد تولد پرهام.

yalda1982.blogfa.com

ღღ قشنگترین هدیه خدا ღღ - سیسمونی و کارهای دستی من برا ی پارمین عزیزم!!

http://www.yalda1982.blogfa.com/post-24.aspx

ღღ قشنگترین هدیه خدا ღღ. سیسمونی و کارهای دستی من برا ی پارمین عزیزم! گیفت و کیک جشن سیسمونی. سرویس تختشو هم خودم دوختم! اینم چنددست از لباسای دخملی که خیلی دوسشون دارم! نوشته شده در چهارشنبه سی ام دی ۱۳۸۸ساعت توسط yalda. یه زمستون سخت را پشت سر گذاشتیم خیلی سخت بود ،ام ا گذشت. توی یه روز قشنگ بهاری خدا یه قاصدک کوچولو را فرستاد تا توی گوشم پیغام خدا را زمزمه کنه:. و این بهانه ای شد تا این وبلاگ را بسازم و لحظه های شیرین با قاصدک بودنم را ثبت کنم و همیشه باور داشته باشم که بعد هر سختی یه گشایشی هست!

yalda1982.blogfa.com

ღღ قشنگترین هدیه خدا ღღ - پهلوان بانو

http://www.yalda1982.blogfa.com/post-36.aspx

ღღ قشنگترین هدیه خدا ღღ. چند روزیه پارمین کوچولو یه کار جدید یاد گرفته یه کاری که قدم اوله برا کارای دیگه خوبه گزارش تصویریشو همراه توضیحات خود خانوم ببینین. جونم براتون بگه که. من یه روز متوجه شدم یه یه نیروی جدیدی توی من فوران میکنه فکر کردم با خودم که امروز یه روز خاصه و باید یه کاری را شروع کنم این بود که توی اقدامی متهورانه(! یه کمی بدنم را چرخوندم و . با یه حرکت سریع پشت و رو شدم خدای من اصلا باورم نمیشد اینقدر این کار ساده باشه. دیدین چقدر راحت بود؟ خوب تا اینجاش که بدک نبود حالا چه کار کنم؟ پونه ...