shdorsas.blogfa.com

radinkocholo.persianblog.ir

radinkocholo

http://radinkocholo.persianblog.ir/1391/2

آقا رادین ما پنجم آذر ماه سال 87 ساعت 00:05 بامداد در بیمارستان صارم واقع در شهرک اکباتان به دنیا آمد. بیست و پنج ماهگی. تولد سلما دختر خاله منصوره در سرزمین عجایت. 1777;۳٩۱/٢/٢٠ : ٩:٥۱ ‎ق.ظ. يادداشتهاي يك دختر ترشيده. يك رادين كوچولوي ديگه. يك رادين هم سن رادين خودم. هديه ناب خدا رادين.

radinkocholo.persianblog.ir

radinkocholo

http://radinkocholo.persianblog.ir/1391/8

آقا رادین ما پنجم آذر ماه سال 87 ساعت 00:05 بامداد در بیمارستان صارم واقع در شهرک اکباتان به دنیا آمد. بیست و پنج ماهگی. وارد مرحله جدیدی از زندگی مون شدیم. با تحولی که توی زندگی مون به وجود اومده به نظرم رادین هم متحول شده، حرفهاش، کاراش همه خیلی فرق کردن و احساس می کنم که منطقی تر و آقا تر شده. سعی می کنم در اولین فرصت براش عکس بزارم. 1777;۳٩۱/۸/٢۸ : ۳:۱٠ ‎ب.ظ. يادداشتهاي يك دختر ترشيده. يك رادين كوچولوي ديگه. يك رادين هم سن رادين خودم. هديه ناب خدا رادين.

ruzanehayman.wordpress.com

پسرم | روزانه های من

https://ruzanehayman.wordpress.com/2014/10/17/پسرم

خصوصی برای خودم →. آرسامم تو 3 ماه و 5 روزگی وقتی به پشت میخوابوندمش به راحتی خودشو به پهلو میغلتوند و و وقتی هم رو شکم میخوابونمش به پشت برمیگرده. پسرم، آرسامم روزی صدبار شکر خدا میکنم بابت داشتنت. عاشقانه های من و همسری با اومدن آرسام بیشتر و شیرین تر شده… پسرم یه بمب انرژی مثبته … وقتی با چشای نازش نگام میکنه یا وقتی با هو هو کردنش صدام میکنه تموم خستگی از تنم بیرون میره. خدا یا تو رو به عظمتت قسم میدم هیچ زنی رو از لذت مادر شدن محروم نکنی. حسابی سرم شلوغه و دیگه اون تنهایی و فرصت سابق رو ندارم. دیدگا...

dokhtare-birikht.blogfa.com

یه دختر بی ریخت

http://www.dokhtare-birikht.blogfa.com/8808.aspx

یه دختر بی ریخت. این منم یه دختر بی ریخت. می خوام تو این وبلاگ از خودم بنویسم. از این ۲۰ سال عمری که از خدا گرفتم. از روزای سختی که داشتم از روزای شیرینی که داشتم. از بی ریخت بودنم! آره می گم بودنم چون الان دیگه بی ریخت نیستم . می خوام داستانم رو بنویسم تا واسم یه خاطره بمونه تا آخر عمرم. الان اصلا حالم خوب نیست دوست داشتم از حالا شروع کنم ولی خوب به قول آذر ( یکی از دوستای دوران دبیرستان ) الان حسش نیست . فردا به امید خدا شروع می کنم. تو دوران مدرسه همه بچه ها به من می گفتن سیاه سوخته ولی من سیاه سوخته ...

dokhtare-birikht.blogfa.com

یه دختر بی ریخت

http://www.dokhtare-birikht.blogfa.com/8809.aspx

یه دختر بی ریخت. این منم یه دختر بی ریخت. شاهین رو که یادتونه؟ مامانش زنگ می زنه خونه ما که مثلا اجازه بگیره بیاد واسه امر خیر! مامانم باهام خیلی حرف زد از ازدواج و زندگی مشترک گفت سختی و شیرینی های زندگی رو واسم گفت بهم گفت که عاقلانه فک کنم نه از روی احساس بهم گفت اجازه بدم بیان ببینیم کی هستن شاید قسمت تو همین باشه خلاصه از بس مامانم گفت ما هم گفتیم باشه بگو بیاد . ما مراسم خواستگاری خیلی ساده داریم رسم داریم که زنونه و مردانه جدا باشن حرف هاشون رو بزنن . بهش گفتم حرفامو بعد فکر کردن بهت می گم. سلام ب...

dokhtare-birikht.blogfa.com

یه دختر بی ریخت -

http://www.dokhtare-birikht.blogfa.com/post-6.aspx

یه دختر بی ریخت. این منم یه دختر بی ریخت. می خوام آپ کنم ولی نمی دونم بنویسم یا نه. بعضی از چیز ها رو نمی شه نوشت باید جز اسرار باقی بمونه. ولی از وقتی شروع به نوشتن کردم خیلی آروم شدم دلم می خواد بقیه رو هم بنویسم ولی سر ۲ راهی گیر کردم. یه چیز دیگه از زندگی من مونده که خیلی واسم گرون تموم شده. نمی دونم اونو بنویسم یا نه. اگه اونو بنویسم دیگه گذشتم تموم میشه و می خوام از حالا بنویسم هر چند گذشته واسه من هیچ وقت تموم نمی شه. یه چیزی که هر شب با چشم گریون می خوابم و صبح ها با چشم قرمز از خواب بیدار می شم.

dokhtare-birikht.blogfa.com

یه دختر بی ریخت -

http://www.dokhtare-birikht.blogfa.com/post-5.aspx

یه دختر بی ریخت. این منم یه دختر بی ریخت. شاهین رو که یادتونه؟ مامانش زنگ می زنه خونه ما که مثلا اجازه بگیره بیاد واسه امر خیر! مامانم باهام خیلی حرف زد از ازدواج و زندگی مشترک گفت سختی و شیرینی های زندگی رو واسم گفت بهم گفت که عاقلانه فک کنم نه از روی احساس بهم گفت اجازه بدم بیان ببینیم کی هستن شاید قسمت تو همین باشه خلاصه از بس مامانم گفت ما هم گفتیم باشه بگو بیاد . ما مراسم خواستگاری خیلی ساده داریم رسم داریم که زنونه و مردانه جدا باشن حرف هاشون رو بزنن . بهش گفتم حرفامو بعد فکر کردن بهت می گم. سایه ه...

radinkocholo.persianblog.ir

radinkocholo

http://radinkocholo.persianblog.ir/1389/8

آقا رادین ما پنجم آذر ماه سال 87 ساعت 00:05 بامداد در بیمارستان صارم واقع در شهرک اکباتان به دنیا آمد. بیست و پنج ماهگی. پارک ، سرسره . . . امروز فقط می خوام از کارهای رادین که وقتی توی خونه خودمون هستیم انجام می ده بنویسم مطمئنم که وقتی بزرگ بشه براش جالبه. 1777;۳۸٩/۸/۱٧ : ۱٢:۳٤ ‎ب.ظ. بیست و سه ماهگی. بیست و سه ماه گذشت. تمام عمرش نقاشی کشید. در ضمن توی این مدت آقا رادین یک سفر دیگر به زنجان کرد و در عروسی شیما دختر خاله بابا امیرش شرکت کرد و طبق معمول اونجا هم حسابی شیطونی کرد و خوش گذروند:.

radinkocholo.persianblog.ir

radinkocholo

http://radinkocholo.persianblog.ir/1390/9

آقا رادین ما پنجم آذر ماه سال 87 ساعت 00:05 بامداد در بیمارستان صارم واقع در شهرک اکباتان به دنیا آمد. بیست و پنج ماهگی. پسرکم امروز سه ساله شد. ببینین آخه واسه کادوهاش چه ذوقی می کنه. این هم خمیر بازی که مدتها بود که در انتظارش بود. طوطی های خوشکل ما. این میز و صندلی هم هدیه مامان فری به رادینه که خیلی خیلی دوستش داره. و پشت میزش در حال کارتن دیدنه. 1777;۳٩٠/٩/٥ : ۳:٠٧ ‎ب.ظ. يادداشتهاي يك دختر ترشيده. يك رادين كوچولوي ديگه. يك رادين هم سن رادين خودم. هديه ناب خدا رادين.

radinkocholo.persianblog.ir

radinkocholo

http://radinkocholo.persianblog.ir/1390/8

آقا رادین ما پنجم آذر ماه سال 87 ساعت 00:05 بامداد در بیمارستان صارم واقع در شهرک اکباتان به دنیا آمد. بیست و پنج ماهگی. چند تا عکس از رادین می زارم که خودم خیلی دوستشون دارم، چون واقعا نمی دونم در آینده چه بلایی سر ل های کامپیوتری و بک آپ های اونا می یاد سعی می کنم گلچینی از عکس هاش رو توی اینترنت هم فایبراش بزارم و در ضمن اینکه بعضی از عکس ها یک سابقه ای دارن که به نظرم به غیر از وبلاگ هیچ جای دیگه نمی شه ثبتشون کرد. يادداشتهاي يك دختر ترشيده. يك رادين كوچولوي ديگه. يك رادين هم سن رادين خودم.