sharikejorm.blogfa.com

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-7.aspx

نویسنده: قلم زن - جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۸۹. عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است. عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست. عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند. در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم. در دنیای مبهم، رویایی و پوچی عشق منیع حقیقت است. بنابراین در مورد عشق خود نسبت به یکدیگر خسیس نباشیم و.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-18.aspx

نویسنده: قلم زن - دوشنبه پنجم مهر ۱۳۸۹. حالم خوب نبود توی حال خودم بودم اصلا حوصله کسی نداشتم یه سنگینی نگاه حس کردم زیاد اذیت کننده نبود ولی داشت یواش یواش ازارم می داد . برگشتم طرفش با اون نگاهش بهم سلام کرد اما من جواب اون ندادم دستش به طرفم دراز کرد اما کسی نبود که دستش بگیره با هام حرف میزد آروم آروم صداش کم شد گم شد کجا رفت . این چیه توی دستام خودش کجا رفت چرا اینجوری داره نگام میکنه من میترسم از چشاش باید منم برم.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/9009.aspx

نویسنده: قلم زن - چهارشنبه سی ام آذر 1390. تلویزیون مارش نظامی پخش میکرد و رزمندهها را نشان میداد که برای دوربین دست تکان میدهند و با دو انگشت، وی (V) میگیرند. بوی کتلت فضای خانه را پر کرده بود. مادر همینطور که یک دستش را با دامنش خشک میکرد، از آشپزخانه بیرون آمد و دست دیگرش را با خوشحالی بالا برد:. عاطفه نگاهش را از تلویزیون گرفت و به دست مادر دوخت. با دیدن نوار جا خورد و پرسید:. رو سر یخچال. کار علی بوده. آخرشه باید بزنم یه کم بره عقب. مادر نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و انگار با خودش حرف بزند گفت:.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-6.aspx

نویسنده: قلم زن - پنجشنبه ششم خرداد ۱۳۸۹. از هم آغوشی باران هوس ،با تن خشک کویر دل ما خار صد ساله غم شاخه دیگر آورد . با هوس هم دل ما شاد نشد،غصه از دست دل آزاد نشد. با هوس هم سر ما مست نکرد،خنده را با لب ما رفیق همدست نکرد. با هوس هم اشک ماتم که رفیق دل ماست از رفاقت نبرید و از خطوط گنگ پیشانی ما،از پریشانی ما خسته و بیزار نشد . با هوس هم تن خشکیده ما سر پرواز نشد،بوته خشک امید ابدا غنچه نکرد. هرگز از شکوفه پربار نشد. با هوس هم دل ما شاد نشد. بریز ای اشک ناکامی ،بریز از بی سرانجامی،.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-13.aspx

نویسنده: قلم زن - جمعه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۹. به اندازه تمام روزهام پست گذاشتم دیگه باید برم دیرم شده خداحافظ.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-14.aspx

نویسنده: قلم زن - شنبه پنجم تیر ۱۳۸۹. بلیط قطار برای برگشت به خانه را می گیرم . زنی به من خیره شد.به سویش می روم .با او حرف می زنم و می گویم چون یکدیگر نمی شناسیم می توانیم آزادانه هر کاری را که دوست داریم انجام بدهیم و به رویاهایمان واقعیت ببخشیم. بعد به خانه برویم نزد همسرانمان و بعد از آن هرگز یکدیگر را نبینیم.آنگاه. توی چشم شون نگاه می کنیم و بهشون می گیم به اندازه تموم دنیا دوست دارم!

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/8904.aspx

نویسنده: قلم زن - شنبه پنجم تیر 1389. بلیط قطار برای برگشت به خانه را می گیرم . زنی به من خیره شد.به سویش می روم .با او حرف می زنم و می گویم چون یکدیگر نمی شناسیم می توانیم آزادانه هر کاری را که دوست داریم انجام بدهیم و به رویاهایمان واقعیت ببخشیم. بعد به خانه برویم نزد همسرانمان و بعد از آن هرگز یکدیگر را نبینیم.آنگاه. توی چشم شون نگاه می کنیم و بهشون می گیم به اندازه تموم دنیا دوست دارم!

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-9.aspx

نویسنده: قلم زن - جمعه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۹. آخر زندگي چهره بي رحم خود را نشان داد . و آن چيزي را كه هميشه به عنوان آخرين سلاح خود است را به كاربرد. زندگي منم ،زندگي تويي،زندگي همينجا پيش توست. زندگي با خدا رقيب است ،و اين دو در تمام مدت با هم در حال نزاع و درگيري هستند. خدا مي گويد :زندگي پاك باش،خوب باش،مهربان باش،با وفا باش. اما زندگي اينها برايش مهم نيست و خود را رقيب مي داند با تمام صفات خوب. پس زندگي تلاش بيهوده مي كند و خدا اين سلاح را در دقايق آخر به كار مي برد . به اميد آن روز بدرود.

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-2.aspx

نویسنده: قلم زن - یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۹. نمي دونم بايد از خودم چي بنويسم واقعا نمي دونم بايد چي بگم فقط همين و بگم كه بي هم زبوني بده موقعي كه دلتون گرفته و كسي نيست كه بتونيد باهاش درد و دل كنيديا اينكه با كسي حرفي در مورد تنهايي خودتون بزنيد و موقعي هم كه پيدا ميشه اون فكر ميكنه كه آره شما از خودخواهي تون كه داريد يه حرفي مي زنيد . نمي دونم تو دنيا چرا آدما اينطوري هستن هميشه از بالا به ادما نگاه مي كنن و هر وقت با هاشون صحبت مي كنيد احساس حقارت مي كنيد همينه كه آدما رو از هم دور ميكنه .

sh-baran.blogfa.com

ترانه باران

http://www.sh-baran.blogfa.com/post-8.aspx

نویسنده: قلم زن - شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۹. اي مي شکند . نفر مي پرسد.چرا شيشه شکست؟ مي گويد.شايد اين رفع بلاست يک نفر زمزمه کرد. سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد، شيشه ي پنجره را زود شکست. امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرورشکست، عابري خنده کنان مي آمد. اي از آن را بر مي داشت. مرحمي بر دل تنگم مي شد. امشب ديدم. هيچ کس هيچ نگفت، قصه ام را نشنيد. خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟