zanbaghe-vahshi.blogfa.com
زنبق وحشی - گیسوانت...
http://zanbaghe-vahshi.blogfa.com/post-108.aspx
گیسوانت تار به تار ،مو به مو از آن من باد. و از تمامی سرزمین ها ،. تنها قلب وحشی تو موطنم. نوشته شده در ۸۹/۰۵/۲۹ساعت توسط فائزه. نی لبک دلم شکسته . خستم از همه چی ،از همه کس. This really is me. پریود های یک ذهن وحشی. تیمارستان خیلی خصوصی من. خط خطی های گاه و بی گاه من. خانه ای از شن و مه. خاطرات روزانه یک پسر. مردی که نفسش را کشت. انه با موهای سبز. دل نوشته های من. وقتی تو با من نیستی. مثل سیگار بعد چای .یا بر عکس. مینا یه دختر زیر بارون. دختری با یک دنیای رنگارنگ. ماني و حوض نقاشي. هرزه گی های من.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... -
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-430.aspx
یک داشتم تعریف میکردم و به خوبی میفهمیدم اگر از بیرون به خودم نگاه کنم چشمانم را میبینم که برق میزد. صورتم را که گشاده و سبکبار است. در آن لحظه خاص، خوشحالترین آدم روی زمین بودم از تعریف کردن چیزی که نظیر نداشت. دو برای بار صدم گفتم رها کن. به اندازه کافی اعصاب هردوی ما کشیده شده بود. به اندازه بیش از کافی دیر شده بود. گفتم رها کن. گفت اگر تموم نشه مدیون خودم میمونم. ساکت شدم. چهار گفتم زود نبود. یو نو، ون یو نو. گفته بود همه میگن برای عاشقی زود بود. برای عاشقی هیچوقت زود نیست. همون لحظه اول کافیه.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - آدم خاک بودن...
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-418.aspx
ریشههایم درد میکند. از کشیدن بار ساقه و برگ خسته است. پیر و درهمتنیده و عمیق. حتی اگر ساقه را ببرم ریشهها از زندانشان جدا نمیشوند. آزاد نمیشوند. باد دورم میپیچد. باران بر سرم میبارد. خورشید بیرحمانه پوستم را میسوزاند. ریشههایم درد میکشند و از شرم خشک میشوند. رها اما؟ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت ۲۲:۴۶ بعد از ظهر توسط پروشات. خونه بلاگسپات این ور آب. خونه بلاگسپات اون ور آب. من در دويچه وله. لکاتهای که سیزیف بود. بازگشت نوشی و جوجههاش.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - ما چه نشستهایم پس؟ شه ز شکار میرسد!
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-434.aspx
ما چه نشستهایم پس؟ شه ز شکار میرسد! گفتم حالش را میخرم منظورم حال امروزش بود که بعد از 5 سال صبر و سختی دست یار را گرفته بود در دستش. که میشد از توی عکس هم دید که دستهایشان دارد همدیگر را فشار میدهد که امنیت بگیرد که باور کند بودن باهمشان را. که با اینکه خوشرو با دیگران بودند اما دلشان برای بودن باهم صرف بودن باهم تنگ شده بود. زیر چشمی نگاهی به من کرد و پرسید حال آن 5 سال را هم میخری؟ حال چشم انتظاری و بیخبری؟ حال ترس از سلامت و دردی که یار میکشید؟ که هر شب با کابوس شکنجه و توهین سر به زمین بگذاری؟
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - ماستمال!
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-431.aspx
داشتم ماستمالی میکردم. آدمی که منم همیشه در حال ماستمالی کردن ت ندی رفتار دیگرانم. خیلی بدیهی هم بود. ماله میکشیدم روی تیزی تیغ زبان کسی. گفت به خودت هم گفته بود همینطور راست و ریس میکردی؟ بدون ذرهای تردید ماله آخر را کشیدم و بحث را جمع کردم! برای خودم هم ماستمالی میکنم با هزار توجیه! ناخودآگاه میبینیم زخمهای آدمها را! با هزار دلیل و منطق توضیح میدهم برای خودم و خلاصه توجیه میشوم! اما یک جایی سطل ماست را برمیگردانم روی سر طرف و تمام! آدم ماستمالی که منم! خونه بلاگسپات این ور آب. خونه بلاگسپات اون ور آب.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - گفتمش چونی؟ ... زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر...
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-432.aspx
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر. روزهای زیادی رو به بطالت میگذرونم. یک مقاله هست که باید زود -خیلی زود- تحویل بدهم. دو پروژه هست که یکی باید بازنویسی بشه و اون یکی بهروزرسانی. به زودی هم مدرسه دوباره شروع میشه. اما هیچ کدوم از اینها این حالت خوش بطالت تابستانی رو از من نگرفته! نوشته شده در پنجشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۳ساعت ۲۲:۸ بعد از ظهر توسط پروشات. خونه بلاگسپات این ور آب. خونه بلاگسپات اون ور آب. من در دويچه وله. لکاتهای که سیزیف بود. بازگشت نوشی و جوجههاش.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - روزهای تابستان 94
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-422.aspx
غرق شده بودم توی کتابم/موبایلم. خاندن کتاب روی دستگاه به این کوچکی هم برای خودش هنر میخاهد. اما یواش یواش دارم عادت میکنم. احتمالن برم میگرداند به روزهای کتاب خاندن پشت سر هم. باید پول کتابها را بپردازم. حدود 100 دلار هست. یادم میرود دایم. چند کتاب کاغذی هم گوشه کنار و دوروبرم هستند. اما توی ایستگاه اتوبوس خاندن از روی موبایل راحتتر است. توی این کتاب مزخرفی که دستم است غرق شدهم و دارم سعی میکنم بفهمم چطور چنین چیز زردی NY Bestseller است. یکی از جملهها عین نوشته من است در داستان خودم! من در دويچه وله.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - ماییم که بیسرانجام خوشیم*
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-444.aspx
ماییم که بیسرانجام خوشیم*. بلد بودم چطور بیسرانجام خوش باشم. بلد بودم رها باشم. مثل برگ خزان در باد. مثل کف روی موج. کیف میکردم از زندگی. از همه راهها که به ترکستان میرفت و به رم ختم نمیشد. (چقدر حتا نام این شهر حالا برایم استرس ایجاد میکند.) لاس میزدم با بالا و پایین رفتنهای موج. یک جور رها روی آبی مدیترانه. آبی لاجوردی. بلد بودم سبکبار باشم. جایی بود که همه ترسها و کابوسها و ناتوانیها درش تمام میشد. باور داشتم به قدرت مهر. نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۴ساعت ۱۹:۹ بعد از ظهر توسط پروشات.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - عیش بییار مهیا نشود... یار کجاست؟
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-442.aspx
عیش بییار مهیا نشود. یار کجاست؟ بالخره لبخند ظریق کار دست دنیا داد و توافق شد. حال من؟ مثل شب ب رد روحانی. غمگین. پر از بغض. ساکت. خدایا امید این مردم را ناامید نکن. نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۴ساعت ۱۹:۲۹ بعد از ظهر توسط پروشات. خونه بلاگسپات این ور آب. خونه بلاگسپات اون ور آب. من در دويچه وله. لکاتهای که سیزیف بود. بازگشت نوشی و جوجههاش.
proshatthegreat.blogfa.com
روزگاری یک پروشات... - گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
http://www.proshatthegreat.blogfa.com/post-419.aspx
گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. داشتم از مزایای شناور بودن، معلق بودن داد سخن میداد. بالای منبر بودم و سرخوش. چای را گذاشت روبرویم. نشسته بودیم وسط کاغذهای پخششده هایلایت شده. از من پرسید وقت توفان چه میکنم. وقت تلاطم؟ گفت اقیانوس امروز آفتابی و آرام است. فردا که توفان زیر و رویت کرد چه؟ آفتاب لاجون پاییز خودش را میکشید توی لیوان چای و میرقصید. گفتم خاجه تکلیف ما را مشخص کرده که. آشنایان ره عشق در این بحر عمیق. غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. ته دلم هم رنجیدم که :. شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی.