pishieasali.blogfa.com

behzad12706.blogfa.com

دنياي اميد - بعد 1 سال...

http://www.behzad12706.blogfa.com/post-36.aspx

با امید دنیارو بدست اورید با کمک خدا . بهزاد. سلاام به دوستای خوبم که همیشه منو مورد لطف خودشو قرار دادند و همیشه چه این وب بوده یا نبوده امدن سر. زدن از همتون متشکرم. من اومدم بعد از 1 سال نمیدونم از کجا شروع کنم از چی بگم چی گذشته چی شده.فعلا در خدمت شما. هستیمسالمیم.یه نفسی میادو میره. الان که اومدم به خاطر این بود که یه کامنت سحر دیدم خودم خجالت کشیدم دیگه گفتم بیام ضایع است. تا الان خیلی از بچه های که باشون در ارتباط بودم گفتن بیا پست بذار حالو نداشتم این بی حالی منم از این جا. همیشگی هستم .:دی.

behzad12706.blogfa.com

دنياي اميد

http://www.behzad12706.blogfa.com/8904.aspx

با امید دنیارو بدست اورید با کمک خدا . بهزاد. خوب امیدو ارم که خوب باشین و دماغتون چاق باشه. بریم سر اصل مطلب اول دیروز واستون بگن که. چه برمن گذشت که نتونستم آپ کنم. دیروز ساعت ۸یا ۹ بود که برپا داد عمه گفت بهزاد بیا برو واسه غذای امروز که ساندویچم بود وسایل بخر. و بیا من که تازه از خواب پاشده بودم گفتم باشه الان میرم اقا ننه هم یادش به نون بربری افتاد گفت بگیر. حالا ۹ صبح نون بربری کجا بود گفت نه من میخوام منم گفتم باشه با پیر زن جماعت نمیشه دهن به. بگیر ولی من یادم رفته بود رفتم گرفتم و برگشتم خونه.

behzad12706.blogfa.com

دنياي اميد - بهزاد کدبانو.(اقا)3......

http://www.behzad12706.blogfa.com/post-31.aspx

با امید دنیارو بدست اورید با کمک خدا . بهزاد. خوب امیدو ارم که خوب باشین و دماغتون چاق باشه. بریم سر اصل مطلب اول دیروز واستون بگن که. چه برمن گذشت که نتونستم آپ کنم. دیروز ساعت ۸یا ۹ بود که برپا داد عمه گفت بهزاد بیا برو واسه غذای امروز که ساندویچم بود وسایل بخر. و بیا من که تازه از خواب پاشده بودم گفتم باشه الان میرم اقا ننه هم یادش به نون بربری افتاد گفت بگیر. حالا ۹ صبح نون بربری کجا بود گفت نه من میخوام منم گفتم باشه با پیر زن جماعت نمیشه دهن به. بگیر ولی من یادم رفته بود رفتم گرفتم و برگشتم خونه.

behzad12706.blogfa.com

دنياي اميد - بهزاد کدبانو.(اقا)2......

http://www.behzad12706.blogfa.com/post-29.aspx

با امید دنیارو بدست اورید با کمک خدا . بهزاد. بله میخوام سعی کنم هر روز آپ کنم .البته اگه وقت کنم چون هم جواب دادن کامنتا هم خبر کرردن خیلی وقت میگیره به همین علتم اگه بچه ها نتونستم خبر کنم از دستم ناراحت نشید چون وقت خیلی میگیره. حالا بریم سر اصل مطلب . من دیشب ساعت ۲ خوابیدیم امروز صبح در خواب ناز بودیم که یهو عمه صدا زد بهزاد برو پنیر بیار تموم. کردیم این قدر خوابم میومد که نگو ولی مجبور بودم حالا ساعت چنده ۸ صبح اومدیم بریم موتور رو. برگرد برو سیم ظرف شویی بگیر بیا. این واسه صبحونه بود. خوردیم با هر...

yare-dabestaniye-man.persianblog.ir

شما یادتون نمیاد؟ - یار دبستانی من

http://yare-dabestaniye-man.persianblog.ir/tag/شما_یادتون_نمیاد؟

با منو همراه منی. ساعت ۱٢:۱٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٠ شهریور ۱۳۸٩. شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم . مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم. شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم. شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره! شما یادتون نمیاد، پاکن های جوه...

kamingah-hich.blogfa.com

از کمینگاهِ هیچ - ملاقات

http://www.kamingah-hich.blogfa.com/post-3.aspx

یاداشتهای یک نفر دیوانه. بوی خون به مشامم می رسید! درست روبه روی من بود در اتاقی که ساعت قدیمی پاندولی روی دیوارش تیک تیک می کرد . راهرو با دیوارهای آجری و کثیفش نیمه تاریک و عمیق و از انتهای آن صدای ضجه و فریاد به گوش می رسید گویی داشتند کسی را شکنجه می کردند . کف راهرو قد یک بند انگشت آب جمع شده بود ، ساعت تیک تیک می کرد . مرد سفید پوش آمد و جلوی صورتم خم شد :. حالش خوبه . می برمش اتاق ملاقات. خداحافظ . خداحافظ . فقط نگاهش می کردم . از پشت در صدای ضربه ساطور شنیده می شد :. منو یادت می آد! یادت می آد پا...

kamingah-hich.blogfa.com

از کمینگاهِ هیچ - یاداشتهای یک نفر دیوانه

http://www.kamingah-hich.blogfa.com/post-6.aspx

یاداشتهای یک نفر دیوانه. یاداشتهای یک نفر دیوانه. تو چرا دیوونه شدی! جوابی نداشتم اما قلم و کاغد توی دستم بود داستانی تکراری که سالها پیش از زبان یک غریبه نوشته بودم :. به تو می گویم ، آری تنها به تو که وقتی لبخند می زنی پرتوهای نامرأی وجودت هستی از هم پاشیده مرا تسخیر می کنند! وقتی ابرها می آیند تا دوباره بشکنند! وقتی دلتنگی آینه ها را غبار رنگ پریده فراموشی پوشانده است! این است حس دردناک بودن! اینجا افتاده ام دور از همه مثل تکه گوشتی سلاخی شده و چه کسی اهمیت می دهد که شانه هایم از گریه می لرزند! تو می ...

yare-dabestaniye-man.persianblog.ir

برگشتینگ!! - یار دبستانی من

http://yare-dabestaniye-man.persianblog.ir/post/143

با منو همراه منی. ساعت ٦:۱٢ ‎ب.ظ روز چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸٩. من برگشتینگ (دیش دین دیدین دینگ)! ببخشید یه مدتی نبودم حوصله اپو نداشتم اما الان باز برگشتینگ. راستی عید همتون مبارک ممنون بابت تبریکاتون و ببخشید که نتونستم حضوری خدمت برسم تبریک بگم از همین تریبون اعلام میکنم عید همتون یه دنیا مبارک. جاتون خالی این مدت زیاد اینور اونور بودیم. عکساشو براتون میذارم در اینده نزدیک. اهنگو حال میکنی هااااااااا کاااااااااااااااااااا. عکس پروفایلمو عوض کردم نظر خوشکلتون چیه؟ پروفایل مدیر : میلاد. نامه ی مادر غضنفر...

yare-dabestaniye-man.persianblog.ir

کودکی - یار دبستانی من

http://yare-dabestaniye-man.persianblog.ir/tag/کودکی

با منو همراه منی. ساعت ۱٢:۱٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٠ شهریور ۱۳۸٩. شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم . مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم. شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم. شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره! شما یادتون نمیاد، پاکن های جوه...

yare-dabestaniye-man.persianblog.ir

شما یادتون نمیاد؟ - یار دبستانی من

http://yare-dabestaniye-man.persianblog.ir/post/147

با منو همراه منی. ساعت ۱٢:۱٠ ‎ب.ظ روز شنبه ٢٠ شهریور ۱۳۸٩. شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم . مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم. شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم. شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره! شما یادتون نمیاد، پاکن های جوه...