pearl07.blogfa.com
pearl
http://www.pearl07.blogfa.com/9002.aspx
دختر هیچ خواستگاری نداشت. او هر روز از پنچره چشم به راه کسی بود. روزها یکی یکی می آمدند، اما کسی با آنها نبود. روزها هفته می شدند و دسته جمعی می آمدند اما کسی همراهشان نمی آمد. روزها با دوستان و با بستگانشان، با قوم و با قبیله هایشان ماه و سال می شدند و می آمدند. اما کسی را با خود نمی آوردند. دختران دیگر اما غمزه، دختران دیگر خنده های پوشیده، دختران نازو دلشوره،. دختران حلقه، دختران آیینه و شمعدان دختران رقصان،دختران پای کوبان،. دختران زنان شدند و زنان مادران. و مادران اندوه گزاران. خواستگار دختر درخت بود.
pearl07.blogfa.com
pearl - سیصد و شصت و.... پنج... روز
http://www.pearl07.blogfa.com/post-80.aspx
سیصد و شصت و. پنج. روز. سیصد و شصت و پنج روز. فقط نمیدونم از کجا بگم و از کجا بنویسم. پارسال همین موقع وقتی پست جدید میذاشتم فکر نمیکردم یه سال چنین پر اتفاقی رو قراره پشت سر بذارم. سال پر از خوبی خنده هیجان شلوغ پلوغی و البته پر از دلشوره نگرانی اتفاقات غیر قابل پیش بینی. تنها یه چیز رو میدونم. که به خاطر همه چیز باید شکرگزار باشم. هدیه و یا بهتره بگم هدایایی که رو که اون بهم داد شاید به کم بنده ایش بده. دوسش دارم. خیلی وقتا از یادم میره. اما میدونم که هیچ وقت از یادش نمیرم. آرامش رو با تو حس میکنه.
pearl07.blogfa.com
pearl - خوشبخت...
http://www.pearl07.blogfa.com/post-74.aspx
دختر هیچ خواستگاری نداشت. او هر روز از پنچره چشم به راه کسی بود. روزها یکی یکی می آمدند، اما کسی با آنها نبود. روزها هفته می شدند و دسته جمعی می آمدند اما کسی همراهشان نمی آمد. روزها با دوستان و با بستگانشان، با قوم و با قبیله هایشان ماه و سال می شدند و می آمدند. اما کسی را با خود نمی آوردند. دختران دیگر اما غمزه، دختران دیگر خنده های پوشیده، دختران نازو دلشوره،. دختران حلقه، دختران آیینه و شمعدان دختران رقصان،دختران پای کوبان،. دختران زنان شدند و زنان مادران. و مادران اندوه گزاران. خواستگار دختر درخت بود.
pearl07.blogfa.com
pearl - از میان خاطرات...
http://www.pearl07.blogfa.com/post-77.aspx
در را باز میکنم. دنبال چیزی میگردم. از بین لحظات ساطوری شده دنبال خاطره های کم رنگ و بی رنگ می گردم. دنبال خاطره های به دار آویخته و جوهر پخش شده ای که روی صفحات زرد رنگ خبر از خاطرات دخترکی میدهد. اینجا این قدر غبار جمع شده که باید مراقب نفسهایت باشی، خفه ات میکنند. در این راه گل آلودی که به خیالش تنها جای پاهای تو پاک می آمدند، دامن بلند و دست و پا گیرش را جمع می کرد تا ذره ای ناپاکی نپذیرد. وزن دامنش به سنگینی تمام نگاه های تو بود. نگاه هایی با عطر سیب. ترکشان کرده بود و حالا. و حالا همان دخترک، زنی ا...
pearl07.blogfa.com
pearl
http://www.pearl07.blogfa.com/9107.aspx
سیصد و شصت و. پنج. روز. سیصد و شصت و پنج روز. فقط نمیدونم از کجا بگم و از کجا بنویسم. پارسال همین موقع وقتی پست جدید میذاشتم فکر نمیکردم یه سال چنین پر اتفاقی رو قراره پشت سر بذارم. سال پر از خوبی خنده هیجان شلوغ پلوغی و البته پر از دلشوره نگرانی اتفاقات غیر قابل پیش بینی. تنها یه چیز رو میدونم. که به خاطر همه چیز باید شکرگزار باشم. هدیه و یا بهتره بگم هدایایی که رو که اون بهم داد شاید به کم بنده ایش بده. دوسش دارم. خیلی وقتا از یادم میره. اما میدونم که هیچ وقت از یادش نمیرم. آرامش رو با تو حس میکنه.
pearl07.blogfa.com
pearl
http://www.pearl07.blogfa.com/9007.aspx
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. چینی نازک تنهاییشان ترک برمیدارد شاید هم بشکند. اگر آرام به سمتشان نروی. اگر آرام به سمتشان نروی میترسند و از جا میپرند! اینها همه مثل تواند. انسان بی آزار. سرشان در لاکشان و نفس ها در سینه شان دست و پا میزنند! مثل تواند. فکر میکنند به آنچه برشان گذشت. به ثانیه ثانیه ای که همه چیز یکی پس از دیگری جلو پایشان می افتاد و برشان میداشتند! وقایعی که حتی نمی دانستند آجرهای آینده شان است! و مثل تو از خود میپرسند :"چه اتفاقی می افتد؟ نوشته شده در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ساعت 21:27 توسط مهلا.
pearl07.blogfa.com
pearl
http://www.pearl07.blogfa.com/9005.aspx
در روزگاران قديم در يك معبد قديمي استاد بزرگي بود كه انديشه هاي نويني را درس مي داد. در معبد گربه اي بود كه هنگام درس دادن استاد سروصدا ميكرد و حواس شاگردان را پرت ميكرد. استاد إز دست گربه عصباني شد و دستور داد تا هر وقت كلاس تشكيل ميشود، گربه را زندانی كنند. چند سال بعد استاد درگذشت ولي گربه همچنان در طول جلسات استادان ديگر زنداني ميشد. بعد إز مدتي گربه هم مرد. مريدان استاد بزرگ گربه ديگري را گرفتند و در هنگام درس اساتيد معبد آن را در قفس زنداني كردند. راهت را پیمود. اما نه تمامش را. چرا که او د...شکست،...
pearl07.blogfa.com
pearl - اینجا کجاست؟
http://www.pearl07.blogfa.com/post-72.aspx
اینجا کجاست که من آمده ام؟ خدایا به من بفهمان که این جا کجاست و آدم هایشان چیستند؟ اینجا کجاست که همه و همه اینگونه اند؟ اینجا کجاست که زجرت میدهند؟ اینجا کجاست که هم ندانستن عیب است و هم پرسیدن؟ کجاست که که با هر پرسش چنین تحقیر میشوی؟ اینجا کجاست که دوستانش دشمن نما و دشمنانش اینگونه دوست نمایند؟ اینجا کجاست که درس خواندن، ورزش کردن، احترام گذاشتن، آرام بودن، محبت کردن، پاکیزه بودن مورد تمسخر قرار میگیرد و سیگار کشیدن، درس نخواندن، دزدی کردن مورد تحسین؟ اینجا کجاست که باید از سینه چاک هایت بترسی؟ در آش...
pearl07.blogfa.com
pearl - شهر کذایی بازی!!!
http://www.pearl07.blogfa.com/post-76.aspx
جمعه تاریکی بود بس تاریک که بعد اشک و زاری خواهر، تصمیم پدر در رفتن به شهربازی مقطوع گردندی و ما نیز همچون بره نا گمراه همراهیشان کردندی تا آن شهر کذایی بازی! از خدا پنهان و مخفی نماندندی از شما نیز نماندندی: خودمان هم قلقلکمان می آمدندی که بعد از چندین وچند سال به شهربازی نظری بیافکنیم. دوست میداشتیم! در آنجا تصور می رفتندی که شهربازی برای خردسالگان باش، زهی تصور باطل که کودکی یافت می نشدندی! مانند خردسالگان زیر و زبر پریدندی که ما رنجر میخواهیم و تری هوایی نیز! پن: سوالی داشتندی پرسیدندی در تابلو نظرات!
pearl07.blogfa.com
pearl
http://www.pearl07.blogfa.com/8911.aspx
یکبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل. بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط. جیب جلیقه اش را جستجو کرد ولی نتوانست آنرا پیدا کند. سپس در جیب شلوار. خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد. ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا کند.بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو. کرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نکرد. مسئول بلیط گفت : دکتر اینشتین ، من می دانم که شما که هستید . همه ما به. را به پایین صندلی برده و. هنوز در حال جستجوست.