nazaninblogblog.wordpress.com

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

جدی نیگیرید | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/08/22/جدی-نیگیرید

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. August 22, 2013. یادم است که با صدای فوق زیری که داشت شروع کرد سر من داد زدن یا شاید هم جیغ زدن! صورتم گرم شده بود و یک بغض شیرین داشتم. شیرین چون شاید می شد یک کمی بار سنگین آن همه تحقیر را سبک تر کرد. بعد هم گفت که بهتر است پدرت از این همه بی نظمی چیزی نفهمد که آبروی او هم می رود و مایه درد روحش می شود. یک کمی عقب تر بروم. کلاس دوم دبستان. بعد از جنگ. یا اولین سال تحصیلی بعد از آتش بس! یا داستان کاملا برعکس بود؟ August 24, 2013 at 1:15 pm.

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

November | 2013 | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/11

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. Monthly Archives: November 2013. November 2, 2013. به طرفدارانش هم اگر بر نمی خورد باید بگویم که کتاب را گذاشته ام تا بفروشم! چون فکر نمی کنم که هیچوقت دیگر بخواهم دوباره این کتاب را بخوانم. رسیده به صفحه 400 و هنوز 159 صفحه مانده است. هفته پیش به الیزا گفتم که در سرخ و سیاه گیر کرده ام. گفت این کتاب دوران دبیرستان است…تو چرا الان می خوانی؟ امروز می گفتم اگر ننویسم شاید لال از دنیا رفتم. از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم. Samaneh on تمام بشو.

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

oltreiconfinidellavita | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/author/oltreiconfinidellavita

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. February 24, 2014. امروز می گفتم اگر ننویسم شاید لال از دنیا رفتم. نمی دانم با این خشم چکار می شود کرد. من سعی می کنم از بغل آن رد شوم ولی ترکشهایی که از طرف جنگ می رسند همیشه می خورند وسط کوره این خشم بی سر و پا و دوباره ذهنم را به هم می ریزند. وقتی رسیدم خانه و شام را بار گذاشتم، هوسش زد به سرم…. دیروز می خواستم سنبل هم بخرم ولی ترسیدم تا زمان سال تحویل باز شود و دلم بسوزد…باید یک میز خوب هم برای هفت سینم پیدا کنم! November 2, 2013. انگار که ...

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

تمام بشو | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/11/02/تمام-بشو

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. November 2, 2013. به طرفدارانش هم اگر بر نمی خورد باید بگویم که کتاب را گذاشته ام تا بفروشم! چون فکر نمی کنم که هیچوقت دیگر بخواهم دوباره این کتاب را بخوانم. رسیده به صفحه 400 و هنوز 159 صفحه مانده است. هفته پیش به الیزا گفتم که در سرخ و سیاه گیر کرده ام. گفت این کتاب دوران دبیرستان است…تو چرا الان می خوانی؟ 2 thoughts on “ تمام بشو. November 8, 2013 at 9:00 am. November 18, 2013 at 5:12 am. خوب باشین و تندرست و شاد. Leave a Reply Cancel reply.

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

August | 2013 | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/08

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. Monthly Archives: August 2013. August 22, 2013. یادم است که با صدای فوق زیری که داشت شروع کرد سر من داد زدن یا شاید هم جیغ زدن! صورتم گرم شده بود و یک بغض شیرین داشتم. شیرین چون شاید می شد یک کمی بار سنگین آن همه تحقیر را سبک تر کرد. بعد هم گفت که بهتر است پدرت از این همه بی نظمی چیزی نفهمد که آبروی او هم می رود و مایه درد روحش می شود. یک کمی عقب تر بروم. کلاس دوم دبستان. بعد از جنگ. یا اولین سال تحصیلی بعد از آتش بس! یا داستان کاملا برعکس بود؟

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

February | 2014 | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2014/02

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. Monthly Archives: February 2014. February 24, 2014. امروز می گفتم اگر ننویسم شاید لال از دنیا رفتم. نمی دانم با این خشم چکار می شود کرد. من سعی می کنم از بغل آن رد شوم ولی ترکشهایی که از طرف جنگ می رسند همیشه می خورند وسط کوره این خشم بی سر و پا و دوباره ذهنم را به هم می ریزند. وقتی رسیدم خانه و شام را بار گذاشتم، هوسش زد به سرم…. امروز می گفتم اگر ننویسم شاید لال از دنیا رفتم. از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم. Valorizza i tuoi capelli!

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

valorizza i tuoi capelli! | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/09/06/valorizza-i-tuoi-capelli

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. Valorizza i tuoi capelli! September 6, 2013. من نه بور هستم و نه چشمهای روشن دارم. موهایم مشکی و چشمهایم هم ظاهرا عسلی هستند…ولی آدمی که صبحها در آینه می بینم خودم را یاد مگ رایان می اندازد. مگ رایان به کنار، احساس می کنم که شیطان تر شده ام. انگار انرژیم چند برابر می شود. هنوز نتوانسته ام ربط گرانت به موهایم را بفهمم. مرد، انگلیسی، موهایی که فر نیستند! می گویند پدر و مادرها بچه هایشان را بهتر از هر کس دیگری می شناسند…این روزها فکر می کنم ...

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

زندگی همین بود و باز هم همین | A topnotch WordPress.com site | Page 2

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/page/2

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. July 14, 2013. دوازدهم ژوئیه. محله بررا (BRERA) میلان! ولی بعد خودم جواب خودم را می دهم که اگر کسی ازشان گل نمی خرید اینها همیشه اینجا نبودند. رستورانها هم پر است. بستنی فروشیها پرتر! اینها چیزهایی هستند که در روز هم می شود دید. چیزی که ندیده بودم میزهای فالگیرها بود: تاروت و کف بینی! هر ده متر یک بار یک میز بود…یک رمال و کف بین. مشتری هم داشتند! همه مشتریها هم زن بودند! June 25, 2013. Corri Nazanin, corri! یکی از کارهایی که الان اصلا نمی کنم ن...

oltreiconfinidellavita.wordpress.com

بهترین مثال | زندگی همین بود و باز هم همین

https://oltreiconfinidellavita.wordpress.com/2013/09/22/بهترین-مثال

زندگی همین بود و باز هم همین. A topnotch WordPress.com site. September 22, 2013. لبخندی زدم و گفتم شاهرخ خوب است باباجان…خوب خوب است! برای مرگ برادرم فقط یک بار فریاد کشیدم و آن هم وقتی بود که با ماشین به سمت خانه می رفتم. مادرم را هم که دیدم گفتم مامان صبر می کنی، صبر جمیل! روز سختی بود وقتی که فردایش مامان آمد بیمارستان و به پدرم گفت که ما باید محکم باشیم و هوای همدیگر را داشته باشیم و بابام با ناباوری پرسید یعنی شاهرخ رفت؟ مگر پیامبر خدا چه کرد؟ اگر مهاجرت بد بود، پیامبر خدا مهاجرت نمی کرد. Fill in yo...