darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/9006.aspx
دراین خاک زر خیز. پادشاهی جمشید هفت صد سال بود. گرانمایه جمشید فرزند او. کمر بست یکدل پر از پند او. بر آمد بر آن تخت فرخ پدر. به رسم کیان بر سرش تاج زر. کمر بست با فر شاهنشهی. جهان گشت سرتاسر او را رهی. زمانه بر آسود از داوری. به فرمان او دیو ومرغ وپری. جهان را فزوده بدو آبروی. فروزان شده تخت شاهی بدوی. منم گفت با فر ۀ ایزدی. بدان را زبد دست کوته کنم. روان را سوی روشنی ره کنم. نخست آلت جنگ را دست برد. در نام جستن به گردان سپرد. به فر کیی نرم کرد آهنا. چو خود وزره کرد وچو جوشنا. چو خفتان وتیغ وچو بر گستوان.
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز - رشک بردن ســــــــلم بر ایرج
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/post-37.aspx
دراین خاک زر خیز. رشک بردن سلم بر ایرج. بر آمد براین روزگار دراز. زمانه به دل درهمی داشت راز. فریدون فرزانه شد سالخورد. به باغ بهار اندر آورد گرد. برین گونه گردد سراسرسخن. شود سست نیروچوگردد کهن. چو آمد به کار اندرون تیرگی. گرفتند پر مایگان خیرگی. بجنبید مر سلم را دل ز جای. دگرگونه تر شد به آیین ورای. دلش گشت غرقه به آزاندرون. به اندیشه بنشست با رهنمون. نبودش پسندیده بخش پدر. که داد او به کهتر پسر تخت زر. به دل پرزکین شدبه رخ پرزچین. فرشته فرستاد زی شاه چین. فرستاد نزد برادر پیام. گسسته دل روشن از به گزین.
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز - فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ تور و سلم
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/post-44.aspx
دراین خاک زر خیز. فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ تور و سلم. سپه چون به نزدیک ایران کشید. همانگه خبر بافریدون رسید. بفرمود پس تا منوچهر شاه. ز پهلو به هامون گذارد سپاه. یکی داستان زد جهاندیده کی. که مرد جوان چون بود نیک پی. به دام آیدش ناسگالیده میش. پلنگ از پس پشت و صیاد پیش. شکیبایی و هوش و رای و خرد. هژیر از بیابان به دام آورد. و دیگر ز بد مردم بد کنش. به فرجام روزی بپیچد تنش. به بادافره آنگه شتابید می. که تفسیده آهن بتابید می. چو لشکر منوچهر بر ساده دشت. برون برد آنجا به بد روز هشت. دلیران یکایک چو ش...
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز -
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/post-38.aspx
دراین خاک زر خیز. شهنشاه بنشست و بگشاد راز. گرامی جهانجوی را پیش خواند. همه گفتها پیش او بازراند. ورا گفت کان دو پسر جنگجوی. ز خاور سوی ما نهادند روی. از اختر چنین استشان بهره خود. که باشند شادان به کردار بد. دگر آنکه دو کشور آبشخورست. که آن بومها را درشتی برست. برادرت چندان برادر بود. کجا مرترا بر سر افسر بود. چو پژمرده شد روی رنگین تو. نگردد دگر گرد بالین تو. تو گر پیش شمشیر مهر آوری. سرت گردد آشفته از داوری. دو فرزند من کز دو دوش جهان. برینسان گشادند بر من زبان. گرت سر به کارست بپسیچ کار. سزاوارتر زان...
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز - رفتن ایرج نزد برادران
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/post-39.aspx
دراین خاک زر خیز. رفتن ایرج نزد برادران. یکی نامه بنوشت شاه زمین. به خاور خدای و به سالار چین. سر نامه کرد آفرین خدای. کجا هست و باشد همیشه بجای. چنین گفت کاین نامۀ پند مند. به نزد دو خورشید گشته بلند. دو سنگی ،دو جنگی،دو شاه زمین. میان کیان چون درخشان نگین. از آن کاو ز هر گونه دیده جهان. شده آشکارا بروبر نهان. گرایندۀ تیغ و گرز گران. نمایندۀ شب به روز سپید. گشایندۀ گنج پیش امید. همه رنجها گشته آسان بدوی. برو روشنی اندر آورده روی. نخواهم همی خویشتن را کلاه. نه آگنده گنج و نه تاج و نه گاه. که هست این سزاو...
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز - آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/post-43.aspx
دراین خاک زر خیز. آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر. به سلم و به تور آمد این آگهی. که شد روشن آن تخت شاهنشهی. دل هر دو بیداد گر پر نهیب. که اختر همی رفت سوی نشیب. نشستند هر دو به اندیشگان. شده تیره روز جفا پیشگان. یکایک برآن رایشان شد درست. کزان رویشان چاره بایست جست. که سوی فریدون فرستند کس. به پوزش کجا چاره این بود بس. بجستند از آن انجمن هر دوان. یکی پاک دل مرد چیره زبان. بدان مرد باهوش وبا رای وشرم. بگفتند با لابه بسیار گرم. در گنج خاور گشادند باز. بدیدند هول نشیب از فراز. ز گنج گهر تاج زر خواستند. اگر پا...
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/9008.aspx
دراین خاک زر خیز. رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن. سوی خانه رفتند هر سه چو باد. شب آمد بخفتند پیروز و شاد. چو خورشید زدعکس بر آسمان. پراگند بر لاژورد ارغوان. برفتند و هر سه بیاراستند. ابا خویشتن موبدان خواستند. کشیدند بالشکری چون سپهر. همه نامداران خورشید چهر. چو از آمدنشان شد آگاه سرو. بیاراست لشکر چو پر تذرو. فرستادشان لشکری گشن پیش. چه بیگانه فرزانگان و چه خویش. شدند این سه پر مایه اندر یمن. برون آمدند از یمن مرد و زن. همی گوهر و زعفران ریختند. همی مشک با می برآمیختند. همه یال اسپان پر از مشک و می.
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/9007.aspx
دراین خاک زر خیز. رفتن فریدون به جنگ ضحاک. فریدون به خورشید بر برد سر. کمر تنگ بستش به کین پدر. برون رفت خرم به خرداد روز. به نیک اختر و فال گیتی فروز. سپاه انجمن شد به درگاه او. به ابر اندر آمد سر گاه او. به پیلان گردون کش وگاومیش. سپه را همی توشه بردند پیش. کیانوش و پر مایه بر دست شاه. چو کهتر برادر ورا نیک خواه. همی رفت منزل به منزل چو باد. سری پر زکینه ،دلی پر ز داد. به اروند رود اندر آورد روی. چنان چون بود مرد دیهیم جوی. اگر پهلوانی ندانی زبان. به تازی تو اروند را دجله خوان. دگر منزل آن شاه آزاد مرد.
darinkhakezarkhiz.blogfa.com
دراین خاک زر خیز
http://www.darinkhakezarkhiz.blogfa.com/9009.aspx
دراین خاک زر خیز. کشته شدن ایرج بر دست برادران. چو برداشت پرده ز پیش آفتاب. سپیده برآمد بپالود خواب. دو بیهوده را دل بدان کار گرم. دیده بشویند هر دو ز شرم. برفتند هر دو گرازان ز جای. نهادند سر سوی پرده سرای. چو از خیمه ایرج به ره بنگرید. پر از مهر دل پیش ایشان دوید. برفتند با او به خیمه درون. سخن بیشتر بر چرا رفت و چون. بدو گفت تور ار تو از ما کهی. چرا بر نهادی کلاه مهی. ترا باید ایران و تخت کیان. مرا بر در ترک بسته میان. برادر که مهتر به خاور به رنج. به سر بر ترا افسر و زیر گنج. همه سوی کهتر پسر روی کرد.