khayatkhone.blogfa.com

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان - پاییز ماه وروجکی

http://setayesh87.blogfa.com/post-179.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. امروز صبح پاییز که دخترم از خواب بیدار شد من لباسهاشا با سوئی شرت تنش کردم گفت مامان الان چه فصلی گفتم پاییز! از ماشین که اومد بیرون گفت وای هوا چقدر خنکه اینقدر دوس دارم هوا اینجوری باشه! الان مثل بی بی می مونه! من میگم تو فرشته ای! دیروز مثلا ، مي خواستيم ستايش را تنبيه كنيم . گفتيم برات خوراكي نمي خريم تا تنبيه بشي! حالا ببين چي شنيدم . من اصلا ديگه نمي خوام تو مامان من باشي! من ديگه دختر تو نيستم! برو ديگه ولم كن. يه برش از زندگي اين روزهاي ستايش. Design By : Night Melody.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان -

http://setayesh87.blogfa.com/post-185.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. یه روز روزگاری تصمیم گرفتیم با دوستم پردیس بریم بیرون. رفتیم بازار سنتی ستارخان. شما که غریبه نیستید ستایش صبحانه خورده بود توپ (شیر ، موز ، نون و پنیر ، تخم مرغ نیمرو ، تخم مرغ آبپز ) اون هم ساعت 11 صبح . ما ساعت 12 صبح رفتیم بازار سنتی ستارخان و کلی خوراکی هم با خودمون برده بودیم بعد از چند دقیقه گشتن . ستایش مامان من گرسنمه . من هم یه بیسکوبیت از توی کیفم در آوردم و پیش دوستم پردیس در کمال پرسیتیژ ، آرامش و خونسردی ، با اعتماد به نفس دادم به ستایش. تا رسیدیم به فست فود فروشی.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان

http://setayesh87.blogfa.com/9206.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. ستایش خانم الان دو شب خانه مامان جون ناهید هستی و کلی داری با عمه فاطمه و سارینا خوش می گذرونی . مدام از عمه فاطمه می پرسی عمه کی می ریم دریا! عمه کی می ریم خونتون . نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:10 توسط مامان ستایش. تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی. برای بعضی افراد تمام دنیا هستی. دختر قشنگم تولدت مبارک . شمع ۵ سالگی ات را هم به سلامتی فوت کردی. الان داری خودت را آماده می کنی بری پیش دبستانی. Design By : Night Melody. اندر احوالات پسر داشتن.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان

http://setayesh87.blogfa.com/9208.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. ماه وروجک با سلیقه. دخترکم دیشب داشت مشق دفتر شطرنجی را می نوشت . من هم برای اینکه تشویق بشه و همه را بنویسه مدام می گفتم به به چقدر خوشگل نوشتی چه تمیز رنگ کردی ستایش خانم دستت طلاست! ستایش گفت : آره مامان می دونم. بعد من گفتم دستت طلاست یعنی چی؟ گفت یعنی من خیلی بالیسلالقاسی. من گفتم چی : گفت من خیلی با .یاسلایغعاای. گفتم چی . گفت : اااااااااااااااايعني من خيلي با سليقه هستم . من را مي گي :. نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:22 توسط مامان ستایش. سارا جون دوست ستایش.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان

http://setayesh87.blogfa.com/9205.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. دخترکوچولوی من دیگه داره بزرگ میشه؟ دیشب برای اولین بار توی عمرش تنها خونه مامان جون زهرا موند و صبح هم بیدار شد و بدون من با مامان جون زهرا رفتند امامزاده صالح . عمومصطفی زنگ زده خونمون ستایش گوشی را برداشته عمو یه کم باهاش شوخی می کنه! ستایش میگه : ای شیطون داری من را مسخره می کنی؟ به ستایش میگم بزرگ شدی می خوای چه کاره بشی؟ میگه : دکتر نباتی. راستی دایی سجاد هم از سفر چین و ماچین برگشتند و کلی از اونجا برای ستایش سوغاتی خوشگل خوشگل آوردند. Design By : Night Melody.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان -

http://setayesh87.blogfa.com/post-182.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. خانم فروزنده به ستایش گفته یه خاطره برام تعریف کن . ستایش : یه روز من و بابام داشتیم با هم بازی می کردیم بعد من رفتم قایم شدم بابام اومد من را پیدا کنم و بترسونه ولی من نترسیدم بعد خندیدم بابا م ضایع شد . کلی با ستایش صحبت کردیم در مورد غذا خوردن بعد اون هم شروع کرده به یه ریز حرف زدن حدود ده دقیقه همین طور حرف می زد تا آخرش میگه حالا فهمیدی کی به کیه؟ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:2 توسط مامان ستایش. Design By : Night Melody. اندر احوالات پسر داشتن.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان -

http://setayesh87.blogfa.com/post-187.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. واي چقدر دلم تنگ شده براي وبلاگ دختر عزيزم. ماه وروجكم نه ماه است كه خواهر شده امسال پر چالش ترين سال براي من و ستايش بود. من و بودم و يك نوزاد دوست داشتني و زايمان و مشكلات بعد از زايمان و يك ستايش شيطون. بايد اعتراف كنم كه شش سال بود ستايش از دست من كتك نخورده بود ولي تو اين يك سال عادي شد. اعتراف مي كنم بعضي ها به جا بود بعضي ها از روي خستگي و ناراحتي و ناشئ از بچه داري بود بعضي وقتها از ناتواني بود ديگه نمي دونستم بايد چكار كنم ولي از امشب ديگه تصميم گرفتم تكرار نشه.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان - من خودم باید می دونستم

http://setayesh87.blogfa.com/post-183.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. من خودم باید می دونستم. ساعت 12 نیمه شبه داریم آماده میشیم برای خواب. ستایش : مامان من مشقام را ننوشتم. مامان : تو که مشق نداری. حالا دیگه بابا چراغها را خاموش کرده . ستایش توی تاریکی : مامان چرا مشق دارم . مامان : من دفترچه ارتباطتت را چک کردم خاله سیما چیزی ننوشته بود. ستایش : نه مامان من خودم باید می دونستم . حالا چکار کنم چی بنویسم . دیشب دایی سجاد از سفر تایلند برگشت به خوبی و خوشی و سلامتی. به ستایش گفتم دایی سجاد اومده . Design By : Night Melody. اندر احوالات پسر داشتن.

setayesh87.blogfa.com

قصه هاي ماه وروجك و مامان

http://setayesh87.blogfa.com/9207.aspx

قصه هاي ماه وروجك و مامان. امروز صبح پاییز که دخترم از خواب بیدار شد من لباسهاشا با سوئی شرت تنش کردم گفت مامان الان چه فصلی گفتم پاییز! از ماشین که اومد بیرون گفت وای هوا چقدر خنکه اینقدر دوس دارم هوا اینجوری باشه! الان مثل بی بی می مونه! من میگم تو فرشته ای! دیروز مثلا ، مي خواستيم ستايش را تنبيه كنيم . گفتيم برات خوراكي نمي خريم تا تنبيه بشي! حالا ببين چي شنيدم . من اصلا ديگه نمي خوام تو مامان من باشي! من ديگه دختر تو نيستم! برو ديگه ولم كن. يه برش از زندگي اين روزهاي ستايش. Design By : Night Melody.