mahdeshgh.blogfa.com
مهد عشق - کولی ها
http://mahdeshgh.blogfa.com/post-93.aspx
دیروز تو مترو دو تا خانوم داشتن در مورد یه سری بچه فالفروش با هم حرف می زدن که تازه 9:30 شب بچه ها داشتن می رفتن خونه شون. خانوم اولی می گفت اینا احتیاج ندارن و الکی میان کار میکنن. دومی می گفت بیاین دروازه غار، خونه ما اونجاست. ببین مردم چه فقر و چه ناراحتی هایی دارن اون وقت می فهمین چرا میان اینجا کار کنن. اون یکی خانومه: اونجا رو می شناسم ولی اونایی که اونجان همشون بچه غربتی ان! یا معتادن. خیلی هم پولدارن. می رن اسپانیا و میان. این سفر به اسپانیا هم نمی دونم از کجا در اومد! در حفره ی ماه.
mahdeshgh.blogfa.com
مهد عشق - سی نما
http://mahdeshgh.blogfa.com/post-92.aspx
سردر سی نما حکایت از نمایش ناب اندیشه می دهد، تندباد فرهنگ بوزد انگار. همان گوشه کنار معبد سی نما، کودکی اشک می ریخت، به پهنای صورتش بود واقعا. دارم تند در پیاده رو قدم می زنم. خوب که فکر می کنم می بینم معبد و کودک در قطاری به سرعت از کنارم گذشتند. و من در جا می زنم هنوز! نه به پهنای لبخندهای ماسیده و نه به پهنای اشک های شفاف، به درازای ریشه هایی اما در خاک! نوشته شده در جمعه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۲ساعت 1:5 توسط طراوت. در حفره ی ماه. تا جایی که می توانم. مرکز کارتون و فیلم اسپانیایی. مثنوی 70 من کاغذ.
mahdeshgh.blogfa.com
مهد عشق
http://mahdeshgh.blogfa.com/9205.aspx
آسایش دو گیتی تقسیر این دو حرف است. یه باوری هست که می گه: اگه کسی دشمنت نیست، دوستته! البته برعکسش صادق نیست! نصرت دوست منه، دوست ماست، همون زن 40 ساله ای که لب خط غرق شده تو اعتیاد. شکیلا دوست منه، دوست ماست، همون دختر بچه ی 16 ساله ای که باردار یه نوزاد معصوم شده و با فقر نشست و برخاست داره. سمیه دوست منه، دوست ماست، همون زنی که میدون شوش معتاد شده و بچه اش دو ماهه که باید بره دکتر. اون زن کرجی دوست منه. حتی اگه اسمش رو ندونم. پسربچه ی 5 ساله دوست منه، حتی اگه نفهمم کارتن خوابی اش تو بچگی یعنی چی.
mahdeshgh.blogfa.com
مهد عشق
http://mahdeshgh.blogfa.com/9010.aspx
این شما و این کلاس های خبرنویسی! ثبت نام در كلاس خبرنويسي 1 و 2 مهلت ثبت نام تا 7 بهمن 90. نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۰ساعت 22:22 توسط طراوت. خیلی جالب و اتفاقی به این لینک رسیدم:. شگفت انگیز ترین مومیایی های جهان:. Http:/ world-civilization.persianblog.ir/page/26. نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۳۹۰ساعت 19:56 توسط طراوت. در حفره ی ماه. تا جایی که می توانم. مرکز کارتون و فیلم اسپانیایی. مثنوی 70 من کاغذ. عطارد، آن سوی گنجه. دست نوشته های یک پسر خیابانی. یکی بود یکی نبود. فکر کردی کی هستی؟
fairylike.blogfa.com
سلام بر...
http://www.fairylike.blogfa.com/8904.aspx
خب که چی حالا مثلا؟ نوشته شده در یکشنبه 20 تیر1389ساعت 20:47 توسط پریسا احمدی. جمعه روز جشنه، مثل جشن عيد، مثل اون روز كه نقاشي كشيدين. من بايد برم سر كار فكر نكنم مامانم اجازه بده. سر چهار راه سيد الشهدا فال ميفروشم. مشكلي نيست اجازت از مامانت ميگيرم. جشن آرزو ها، تو آرزو ميكني خدا بر آورده ميكنه ،هر آرزويي كه داشته باشی. حتي اگه دوچرخه بخوام؟ چند روز ديگه جمعه است؟ امشب بخوابم بيدار شم فردا بخوابم جمعه ميشه؟ راستي من كه نميتونم بنويسم. خاله تو هستي اونروز كه من آرزوم بگم بنويسي. هر كه اين دعوتو ميپذيره.
motahari.blogfa.com
ورق پاره های تنهایی - حقیقت عریان
http://motahari.blogfa.com/post/5
ورق پاره های تنهایی. دل نوشته های خودم، شعر و ادبیات. برگستره فرش چمن.ازلا به لای ساقه های شقایقها . رودی از خون جاری . من بودم و تنی لچند ازیاران .دشت وسبزه وکوهساران . خونها پیچیده زیر پایمان لغزان .چون نهری جاری.دربستری از سبزه و چمن. ( خاطرهای بودازدوران جنگ عملیات بیت المقدس ۴ ). نوشته شده در شنبه هجدهم خرداد ۱۳۸۷ساعت 14:45 توسط مجید. مطالب جالب از قرآن و کتابهای اسلامی(کامبیز). ان الانسان لفی خسرمنم(مجید نیکبخت). تنهایی یک مکمل(نرگس همسر محمد). حرف برای گفتن زیاد است(همه کس). خلوت و جلوت یک نیمکت.
mojtaba-dehghan.blogfa.com
ابله - مرده
http://www.mojtaba-dehghan.blogfa.com/post-166.aspx
وقتي يادت نمياد كي آدمت كرد چه كنم؟ سكوت هم به صدا در بياد. صدا از خدا در نمياد! نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۹ساعت 1:38 توسط مجتبی. یا حرف من را میفهمید. من که مفسر نیستم! كاشكي مجال شب سرودني بود! خاطرات پور نوی من! از سر بيكاري(يكي مثل من! روزنه اي به رنگ(بي رنگ). سراب نگاه(ني ني ماه). آن دم كه با توام(غنيمت شمرم).
mojtaba-dehghan.blogfa.com
ابله
http://www.mojtaba-dehghan.blogfa.com/8809.aspx
وقتي يادت نمياد كي آدمت كرد چه كنم؟ قسمت دوم: کا*ندوم چیست؟ يكي، دوسال همسايمون بودند. و بعدش خونه را اجاره دادند و رفتند. چندسالي خونه دست اين و اون چرخيد تا رسيد به2تا دانشجوي دانشگاه آزاد. كلا آدماي بي آزاري بودند ولي يكم سر و گوششون ميجنبيد! براي ما مرسوم شده كه پنج شنبه ها كل خانواده مادري دور هم جمع ميشيم. اون روز هم رفتيم خونه پدربزرگم. وقتي برگشتيم ديديم كوچه شلوغه و همسايه ها هركدوم براي خودشون گروهي تشكيل دادن و جلسه گرفته اند! حالت محترمانه جمع هاي خاله زنكي! قضيه از اين قرار بوده كه:. مثل ماش...