hgoogle.blogsky.com

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8904.aspx

حکایت هایی از ملانصرالدین. بیچاره عیال ملا هر وقت می خواست لباس بشوید هوا بارانی می شد. ملانصرالدین به عیالش گفت: فکری به خاطرم رسید تا تو بتوانی لباس چرکها را بشویی، باید کاری کنم که خدا متوجه نشود که ما چه وقت می خواهیم این کار را بکنیم. زن گفت: ملا، کفر نگو مگر می شود چیزی از خدا پنهان کرد؟ ملا گفت: چرا نمی شود، یک روز که هوا خوب بود تو به من اشاره کن تا من بروم بازار و برایت صابون بخرم و بیارم بعد تو لباسها را بشوی. از ملانصرالدین پرسیدند: شراب گرم را چه می نامند؟ اجازه بدهید من هم یک لقمه بردارم&#46...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک -

http://www.smsvajok88.blogfa.com/post-112.aspx

اگه يه روز ديدی فروختمت فکر نکن ادم فروشم عزیزمچون من گل فروشم گل من[گل]. اي دوست دلت هميشه زندان من است. آتشكده عشق تو از آن من است. آن روز كه لحظه وداع من و توست. آن شوم ترين لحظه پايان من است. ترکه از کونش کپی میگیره میگن واسه چی؟ میگه فردا میرم قزوین میترسم اصلش رو پاره کنن. ترکه از زمین و زمان گله می کرده می گه: چه دنیای بدی شده ادم نمی تونه به هیچ کس اعتماد کنه از صبح تا حالا از 10نفر ساعت پرسیدم هر کدوم یه چیز می گن نمی دونم حرف کدوم رو باور کنم؟ برای ازدواج: زن باید نجیب باشه مثله اسب! ميگه سبزش ...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8812.aspx

ترکه ميره جوراب فروشي و ميگه : آقا من جوراب مي خوام . فروشنده ميگه : مردونه . ترکه هم دستش را دراز ميکنه و دست ميده و ميگه : مردونه. به تركه ميگن از چه گلي خوشت مياد.ميگه اقاقيا.ميگن هميني روكه گفتي بنويس.ميگه غلط كردم رز. مسافري كه تازه به اردبيل وارد شده بوده از آقا ترکه مي پرسه ما اينجاغريبيم. كجا آمپول مي زنن؟ ترکه باسنش رو نشون مي ده مي گه اينجا. نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۸ساعت 11:31 توسط حمید. چه معنی داره شیطان به حرف خدا گوش نکنه. کمبود که ندارم هی بخوام طفلکی ها رو اذیت کنم که!

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک - حکایت هایی از ملانصرالدین

http://www.smsvajok88.blogfa.com/post-118.aspx

حکایت هایی از ملانصرالدین. بیچاره عیال ملا هر وقت می خواست لباس بشوید هوا بارانی می شد. ملانصرالدین به عیالش گفت: فکری به خاطرم رسید تا تو بتوانی لباس چرکها را بشویی، باید کاری کنم که خدا متوجه نشود که ما چه وقت می خواهیم این کار را بکنیم. زن گفت: ملا، کفر نگو مگر می شود چیزی از خدا پنهان کرد؟ ملا گفت: چرا نمی شود، یک روز که هوا خوب بود تو به من اشاره کن تا من بروم بازار و برایت صابون بخرم و بیارم بعد تو لباسها را بشوی. از ملانصرالدین پرسیدند: شراب گرم را چه می نامند؟ اجازه بدهید من هم یک لقمه بردارم&#46...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8901.aspx

اگه يه روز ديدی فروختمت فکر نکن ادم فروشم عزیزمچون من گل فروشم گل من[گل]. اي دوست دلت هميشه زندان من است. آتشكده عشق تو از آن من است. آن روز كه لحظه وداع من و توست. آن شوم ترين لحظه پايان من است. ترکه از کونش کپی میگیره میگن واسه چی؟ میگه فردا میرم قزوین میترسم اصلش رو پاره کنن. ترکه از زمین و زمان گله می کرده می گه: چه دنیای بدی شده ادم نمی تونه به هیچ کس اعتماد کنه از صبح تا حالا از 10نفر ساعت پرسیدم هر کدوم یه چیز می گن نمی دونم حرف کدوم رو باور کنم؟ برای ازدواج: زن باید نجیب باشه مثله اسب! ميگه سبزش ...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8810.aspx

فرمانده: پس اين سربازه ها (بجاي واژه سرباز براي خانمها بايد بگوييم. معاون: قربان همه تا صبح بيدار بودن داشتن غيبت ميكردن. ساعت 10 صبح همه بيدار ميشوند. سلام نازنين، صبحت بخير. عزيزم صبح قشنگ تو هم بخير. ماندانا جون، واي از خواب بيدار ميشي چه ناز ميشي. وااقاي فرمانده، عسل نداريد؟ چرا كره بو ميده؟ بچه ها، من اين نون رو نميتونم بخورم، دلم نفغ ميكنه. آقاي فرمانده، پنير كاله نداري؟ من واسه پوستم بايد پنير كاله بخورم. بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (ديگه تقريبا شده ظهرگاه). وا نه، لباسامون خاكي ميشه . فرار از زندا...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8811.aspx

كشيشى يک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آيندهاش بکند . پسر هم مثل تقريبا بقيه همسن و سالانش واقعا نمیدانست که چه چيزى از زندگى میخواهد و ظاهرا خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت . يک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد :. يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب. کشيش پيش خود گفت : من پشت در پنهان میشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . شب شده بو...

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک -

http://www.smsvajok88.blogfa.com/post-113.aspx

چه لطیف است حس آغازی دوباره،و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفسو چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز. روزی که تو آغاز شدی! بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست. و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. هرسال وقتی.(تاریخ تولد)هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردن. از خودم می پرسیدم. چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟ و امسال فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میان که زمینو. با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه . هوا که ابری نبود.

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک -

http://www.smsvajok88.blogfa.com/post-108.aspx

گاو ماما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد. همه با هم صدا می زدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح بجای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به مو های خود ژل می زند موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست،. چون او موهای خود را گلت می کند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد. کبری به او گفت که تصمیم بزرگی گرفته است. چون کبری با پترس چت می کرد. چون زیاد چت کرده بود.

smsvajok88.blogfa.com

قاصدک

http://www.smsvajok88.blogfa.com/8905.aspx

حکایت هایی از ملانصرالدین. روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. یكی گفت: "جناب ملا! شما كه دعوت نداشتی چرا آمدی؟ ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تكلیف خودش را نمیداند. من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.". روزی ملا از شهری می گذشت، ناگهان چشمش به دکان شیرینی فروشی افتاد به یکباره به سراغ شیرینی ها رفت و شروع به خوردن کرد. ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم. مرد گفت: انشاءالله بگوی. روزی ملا خواست ب...