eisar820.persianblog.ir

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - وداع تلخ

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-3.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. اولین شب جدایی با بغض و اشک. دست به دامان حضرت حافظ شدم. دیوان را باز کردم اما اشک امانم را بریده بود. زاده ی شیراز حالم را با این غزل توصیف کرد:. گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی. چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی. شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم. ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی. تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه. هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی. صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام. چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی. گویی بدهم کامت و جانت بستانم. ترسم ندهی کامم و جانم بستانی. لمس واژه های احساس.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - بی هیچ

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-5.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. همین الان مامان و بابا طلا رو با خودشون بردن. با اشک مینویسم اما امروز نه اشک و نه این نوشته ها آرومم نمیکنه. خیلی غمگینم حالا به معنای واقعی تنهام هیچ چیز امید بخشی وجود نداره. همه چیز سراب بود. طلای عزیزم هم رفت و من امروز تنها تر از همیشه ام. روی دیوار اتاقش نوشته بود:. دلتو خوش نکن تو تنهایی. هیچ کی با تو نیست. هیچکی دوستت نداره.". راست گفت و چه راست تنهام گذاشت. آآآآه ه ه ه. گفت اگه یه ذره دوستش داشته باشم هیچ وقت ترکم نمیکنه. چه راست دروغ گفت و رفت. روحم پر از درد،.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - دروغ تازه

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-9.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. سال 1369، نه سال 1368 . می دونم می خوای بگی: خوب حالا که چی؟ روی یه عکس که به دیوار اتاقت بود این تاریخ رو دیدم. حتمآ من خیلی بد بودم که تو بهم راست نمی گفتی. چرا بهت اجازه دادم که من رو احمق فرض کنی. چرا وقتی تو 3 ماه تموم شب و روز بهم دروغ گفتی چرا سکوت کردم؟ چرا فکر کردم تو انقدر با ارزشی که باید از بزرگترین گناهت بگذرم. چرا بی هیچ درد و ترس و خشمی از اشتباهت عبور کردم؟ دلیلش یک چیز بود. عشقی که با اسم و یاد و حضور لحظه به لحظه ی خدای بزرگم شکل گرفته بود. گفتی که عاشق خدایی.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - آغوش دریایی تو

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-11.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. دوباره روی ماسه های ساحل قدم میگذارم. نسیم صبحگاهی سوار بر موج گیسوان سیاهم. گونه هایم را دستان نوازشگر آفتاب مینوازد. ونگاهم خیره به افق های دور دست در پی نگاه توست. هوا پر از بلور های اندوه و دلم برای تو تنگ تر می شود. عطر پاک تو را چه نزدیک احساس می کنم. گویی در کنارم ایستاده ای. چشمانم را که می گشایم هر چه می جویم کمتر میابمت. سراب خنده های تو از دور دستها به گوش می رسد. سیل اشک از گونه هایم جاری می شود. مروارید های داغ روی گونه های من میغلتند و باد آن هارا با خود می برد.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - اشک

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-6.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۸۹ساعت 14:48 توسط dokhtare aftab. لمس واژه های احساس. تا شقایق هست زندگی باید کرد. چشمهایم را بسته ام. باران پشت شیشه است.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/8906.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور 1389ساعت 17:16 توسط dokhtare aftab. لمس واژه های احساس. تا شقایق هست زندگی باید کرد. چشمهایم را بسته ام. باران پشت شیشه است.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - فال بی عشقی

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-4.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. نوشته شده در یکشنبه بیستم تیر ۱۳۸۹ساعت 19:43 توسط dokhtare aftab. لمس واژه های احساس. تا شقایق هست زندگی باید کرد. چشمهایم را بسته ام. باران پشت شیشه است.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - تنهایم گذاشت

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-8.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. آن روز که اشک های دلتنگی من روان بود. برای چندمین بار حافظ را طلبیدم که دلداریم دهد. دیوانش را گشودم و دل به دریای کلام خداجویش سپردم. شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت. باور دارم که تو در قلب من هستی. چه خوش دلداریم می دهی و چه هوشیار می دانی که غم دارد دل بی رمقم. می دانی که در فراق عشقی می سوزم که با نام پروردگارم آغاز شد. حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی ست که از روزگار هجران گفت. از این که راحت از احساس پاکم گذشتی. بی تو کارم تمام است.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید - انتظار وصال

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/post-2.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. ديشب براي اولين بار به اتاقش سر زدم. رو ديوار اتاقش نوشتم:. امشب مي خواهم پس از سالها دوباره با دستان رويا بر. رنگين کمان دفترم باران واژه ببارم، به شکرانه ي. روحي که بر پيکرم فرود آورد. تنديس سکوت را من امشب هزار تکه کرده ام، به. شکرانه ي هستي روحي که با روح پروردگارم پيوند. نگاه خداي خورشيد به آتشم کشيد و من ققنوس وار از. پس زبانه هاي سوزان عشقي ازلي زاده شدم. من زاده ي خورشيدم. آآآآآه ه ه ه ه . هزاران فرياد از اين آزادي بي حد روح من که عمري در. حصار بي هيچ تن پوسيده بود.

zadeyekhorshid.blogfa.com

زاده خورشید

http://www.zadeyekhorshid.blogfa.com/8904.aspx

دلنوشته های دختر آفتاب. آن روز که اشک های دلتنگی من روان بود. برای چندمین بار حافظ را طلبیدم که دلداریم دهد. دیوانش را گشودم و دل به دریای کلام خداجویش سپردم. شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت. باور دارم که تو در قلب من هستی. چه خوش دلداریم می دهی و چه هوشیار می دانی که غم دارد دل بی رمقم. می دانی که در فراق عشقی می سوزم که با نام پروردگارم آغاز شد. حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی ست که از روزگار هجران گفت. از این که راحت از احساس پاکم گذشتی. بی تو کارم تمام است.