dastanak.blogsky.com
داستانکداستانک - وبلاگ گروهی داستانک نویس های ایرانی
http://dastanak.blogsky.com/
داستانک - وبلاگ گروهی داستانک نویس های ایرانی
http://dastanak.blogsky.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.7 seconds
16x16
32x32
64x64
128x128
160x160
192x192
PAGES IN
THIS WEBSITE
21
SSL
EXTERNAL LINKS
484
SITE IP
31.3.232.171
LOAD TIME
0.696 sec
SCORE
6.2
داستانک | dastanak.blogsky.com Reviews
https://dastanak.blogsky.com
داستانک - وبلاگ گروهی داستانک نویس های ایرانی
درد بزرگ - داستانک
http://dastanak.blogsky.com/1390/11/27/post-445
وبلاگ گروهی داستانکنویسهای ایرانی. استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز میباشد. دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود. پوزخندی زد، گونه اش آتش بود، سرخ، زرد. میخواهم امشب با کبریت های تو، شهر را به آتش بکشم! دخترک نگاهی انداخت، تنم لرزید. کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم. می خری! پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 ساعت 23:07. سید مهدی کسایی زاده. لات هم لات های قدیم. همه به دنبال یک لقمه نان. لحظه ی تحویل سال. تعداد بازدیدکنندگان : 422891. Powered by blogsky.com.
نسخه قابل چاپ
http://dastanak.blogsky.com/print/post-450
پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است ،. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند ،. خودت ما را از باد و باران حفظ کن. کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر ،. باران نبارد چه بهتر!
نسخه قابل چاپ
http://dastanak.blogsky.com/print/post-446
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی. کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد! حالا ما جزء کدامش هستیم؟
نسخه قابل چاپ
http://dastanak.blogsky.com/print/post-448
گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. . . گفتم:اگه نکشم میمیرم. . . گفت:اگه بکشی با درد میمیری. . . گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم. . . گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . . گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟ یه کم نگاهم کرد و گفت:بکش. . .
چهار نفر - داستانک
http://dastanak.blogsky.com/1391/01/29/post-446
وبلاگ گروهی داستانکنویسهای ایرانی. استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز میباشد. همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی. کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد! لحظه ی تحویل سال.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
21
اشک سرگردان
http://www.ashkesargardan.blogfa.com/9209.aspx
و أعن ی بالبکاء علی نفسی. حالم آنطور که می داند و می دانم نیست. حال خوبم به خودم گفت :نمی مانم .نیست. خواب دیدم به کلاغان طبقی نان دادم. در این خلوت زندانم نیست. چشم چرخاند و همین چشم، پریشانم کرد. چشم چرخاندم و دیدم که پریشانم نیست. خسته ام از همه ی سردی و بی مهری او. من اجاقی که دگر تاب زمستانم نیست. قصه ی ریزش کوهم به روی ریل قطار. که فداکاری دهقانم نیست. سلام بر همه ی دوستان. ببخشید که دوباره دیر شد. یک ماه میشه که پام شکسته و زیاد تو نت نیومدم. همه رو دعا کنید. آن پسر می رفت. کوفه این گونه است.
داستانک
http://www.happali.blogsky.com/1387/10
داستانک ( داستان کوتاه ). یکشنبه 1 دیماه سال 1387. برو به اوستا بگو این وافوری که واسه من ساختی سوراخش کوچیکه . برو به اربابت بگو سوراخش به اندازه ای هست که کل زندگیت از توش رد شه. برای عضویت در خبرنامه این وبلاگ نام کاربری خود در سیستم بلاگ اسکای را وارد کنید. تعداد بازدیدکنندگان : 291763. Powered by BlogSky.com. عناوین آخرین یادداشت ها. لات هم لات های قدیم.
کی از مرز رد شدم؟ - سحر
http://www.sahar.blogsky.com/1392/02/04/post-187
گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است. کی از مرز رد شدم؟ چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 10:58 ق.ظ. رنگینکمان را دوست دارم. بچگیهام عصرها که حیاط را آب میپاشیدم با شلنگ آب، رنگینکمان درست میکردم و از دیدنش ک یف میکردم. الآن هم یک ضلع اتاق بچهها را رنگینکمان کشیدهایم. هر چه بیشتر نگاهش میکنم بیشتر مبهوتش میشوم. این تفاوتها را حس نکنم. راستی ما چطور تونستیم روی زمین مرز بکشیم؟ مرز بین رنگهای رنگینکمان کجاست؟ نوشته شده توسط سحر. وقتی که بچه بودم. ماجراهای من و علی بیغم. عنوان آخرین یادداشت ها.
رضای تو ... - سحر
http://www.sahar.blogsky.com/1392/01/28/post-191
گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است. چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ. پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است ،. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند ،. را از باد و باران حفظ کن. کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر ،. باران نبارد چه بهتر! نوشته شده توسط سحر. وقتی که بچه بودم. ماجراهای من و علی بیغم. عنوان آخرین یادداشت ها. من و این همه خوشبختی باحاله. من انتخاب میکنم، پس هستم. باز هم خدا را شکر! عدل / صلح / محبت. نباید فرق کند، اما فرق میکند! کی از مرز رد شدم؟
خاطرات ساحل اسدی - من و مهیا
http://www.sahel-asadi.blogfa.com/post/47
کد صفحه ورودی عاشقانه. O شما که تا اینجا اومدید نظر هم بدید.خواهش میکنم.یه نظر [-O. این وبلاگ مخصوص خاطرات من.شاید به نظر خیلی ها جالب نباشه. دوست دارم پیشنهاد بدید تا روز به روز بهتر بشه. داریم به کجا میرسیم. موزیک یادگاری با صدای رضا نوری. ساحل و دردسرهای دندان کشیدن. ﻟﯿﺪﯼ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ و فرهنگی که این دوره نداریم. ضایع خاطره یکی از بچه های سایت یک دوست. من و مشغله فکری هام. لی و ساحل هنرمند. دیشب عروس خاله ام مهیا از همدان اومده بود خونه مون.خیلی باحاله و مثل خودم خل و دوسش داشتنی. خوب منم بدتر از تو هستم).
خاطرات ساحل اسدی
http://www.sahel-asadi.blogfa.com/1392/09
کد صفحه ورودی عاشقانه. O شما که تا اینجا اومدید نظر هم بدید.خواهش میکنم.یه نظر [-O. این وبلاگ مخصوص خاطرات من.شاید به نظر خیلی ها جالب نباشه. دوست دارم پیشنهاد بدید تا روز به روز بهتر بشه. داریم به کجا میرسیم. موزیک یادگاری با صدای رضا نوری. ساحل و دردسرهای دندان کشیدن. ﻟﯿﺪﯼ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ و فرهنگی که این دوره نداریم. ضایع خاطره یکی از بچه های سایت یک دوست. من و مشغله فکری هام. لی و ساحل هنرمند. همین الان یه مراجعه کننده اومد واسه گواهینامه .بارکد گرفتم و پیرینت ش رو دادم دستش. ساحل: لطف کنید برید باجه ۱۰. شما ب...
خاطرات ساحل اسدی
http://www.sahel-asadi.blogfa.com/1392/10
کد صفحه ورودی عاشقانه. O شما که تا اینجا اومدید نظر هم بدید.خواهش میکنم.یه نظر [-O. این وبلاگ مخصوص خاطرات من.شاید به نظر خیلی ها جالب نباشه. دوست دارم پیشنهاد بدید تا روز به روز بهتر بشه. داریم به کجا میرسیم. موزیک یادگاری با صدای رضا نوری. ساحل و دردسرهای دندان کشیدن. ﻟﯿﺪﯼ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ و فرهنگی که این دوره نداریم. ضایع خاطره یکی از بچه های سایت یک دوست. من و مشغله فکری هام. لی و ساحل هنرمند. سلام عزیزای من خوش اومدید. دیشب 11شب یادم افتاد مانتو شلوارم رو اتو نکردم.پاشدم رفتم از توی پارچ آب ریختم توی اتو.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
484
داستانک ها...
داستانهایی از فاطمه حسینی. سلام به همه دوستان عزیز و مهربان. فرا رسیدن عید قربان بر همه شما عزیزان مبارک باد . عید خوشی داشته باشید:). نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۸۹ساعت 17:10 توسط فاطمه .م.حسینی. اخه کی باید قربانی بشه ؟ شب تا صبح بیمارستان پیش مامان موندم و تا صبح بیدار بودم. و خوابم نبرد همش تو فکر بودم ، ساعتهای 5 صبح بود که مامان چشماشو باز کرد و هی اسم منو صدا میزد رفتم جلو .مامان منم منا اینجام پیشت ببین! مامان با شنیدن این جمله اروم شد. به چشمام خیره شد گفت : یعنی اره؟ بد جوری به هم.
Dastanak
داستان های کوتاه و خواندنی. داستان صد و یکم: یکنواختی خودساخته. در كارخانه اي در يك منطقه تاسيساتي هنگامي كه زنگ ناهار به صدا در مي آمد ، تمام كارگرها در كنار هم مي نشستند و ناهار مي خوردند . همواره با نوعي يكنواختي تعجب آور يكي از كارگرها بسته ناهارش را باز مي كرد و لب به. اعتراض مي گشود : " لعنت بر شيطان! اميدوارم كه ساندويچ كالباس نباشد . من از كالباس متنفرم! او عادت داشت هر روز بدون استثنا از ساندويچ كالباس شكايت كند و اين كار را همواره بدون هيچ تغييري در رفتارش تكرار مي كرد. منظورت از "همسرت" چيست؟
خط خطی
همونطور که می بینید اینجا داستان می نویسم. کپی نکنید راضی نیستم. نوشته شده در چهارشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 2:28 توسط ی.ا. شب بود. خیلی شب. حدود ساعت دو شب. خوابم نمی آمد. گواش زرد را آوردم و قلمو را از بغل کتاب های شعرم برداشتم . یک کتاب شعر از زیر کتابها چشمانم را برق انداخت. آن را بیرون کشیدم و دفتر نقاشی را باز کردم. نوشته شده در چهارشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 2:11 توسط ی.ا. اه کی این مدرسه ها تموم میشه یه دله سیر بخواییم؟ چنگی به موهای کرک و چربم زدم و گفتم: راستی امروز چند شنبس؟ اگه امروز هم دیر کنی.
dastanak
1606;وشته شده در 2017/1/16 توسط dastanak نظر بدهيد. حظك اليوم مع ماغي فرح برج الدلو. تردد قناة الكاس 1 نايل سات 2014. شناسایی کد ملی افراد. موقع مجمع الرايه في الكويت. جواد عزتی و زنش. سامانه ملی رسیدگی به شکایات بازرسی کل کشور. سامانه ثبت نام بيمه سلامت. مستمری بازنشستگان شرکت نفت. زخرفة حروف بلاك بيري 2013. داروی گیاهی درمان ام اس. مقایسه تورم در کشورها. مرتبات الاطبا المصريين فى السعودية 2013. دانلود آهنگ عروسی قدیمی. 1662;ارسي.
داستانک
تکههای کوچک گفتنی زندگی. چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴. برفتند و ما را سپردند جای / نماند کس اندر سپنجی سرای. ما هیچوقت گریه نکرده بودیم رودرروی هم. از بس که همه چیز را مسخره میکردیم و میخندیدم. از بس که غرور داشتیم. دیشب با غم سنگینی که همراه با یک فریاد بر دلم نشست فهمیدم که ما زیر همه آن خندههای مسخره، همه حسهای عالم را با هم زندگی کردهایم. زیر بارانهای ریز و سرد زمستان خیابانهای آن شهر کوچک. سهترکه پشت موتور، و هی چرخ و چرخ و چرخ . نوشته شده در 23 توسط . سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲. نوشته شده در 10 توسط . هرازگاهی ا...
داستانک
وبلاگ گروهی داستانکنویسهای ایرانی. استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز میباشد. پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است ،. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند ،. خودت ما را از باد و باران حفظ کن. کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر ،. باران نبارد چه بهتر! چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 ساعت 20:20. م ردم از تنهایی. این را نوشت و از بالای برج به پایین پرید! سلام آمدیم که رونقی داده باشیم و کمی بحث کنیم سر نظرات مختلف! دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 ساعت 01:51.
داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394. خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟ میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند. نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز گردانیم. دو ماه...
داستان .::. داستان های کوتاه آموزنده
داستانک مجموعه داستان های کوتاه فارسی. داستان ها برگزیده اعضا. گذرواژه را فراموش کرده اید؟ با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از داستانک حمایت کنید. A href=http:/ www.dastanak.ir/ img src=http:/ www.dastanak.ir/dastanak logo.gif border=0 alt=www.dastanak.ir /a. A href=http:/ www.dastanak.ir/ img src=http:/ www.dastanak.ir/slogo.gif border=0 alt=www.dastanak.ir /a. خروجی های سایت RSS. آخرین داستان های ارسالی. آخرین داستان های ارسالی. نویسنده داوود فرخ زاديان. از دفتر موج سکوت. از دفتر دفترچه سیمی.
داســـــتــــــانـــــــــک
داستان های کوتاه ، عاشقانه ، جالب و پندآموز. قالب وبلاگ نامه های عاشقانه. پیج رنک سایت شما. پاپ اپ, خرید پاپ اپ, کسب درامد از پاپ اپ, تبلیغات پاپ اپ, سیستم جدید پاپ اپ. خوش آمد گویی . سلام بر شما دوستان و بازدید کنندگان عزیز. امیدوارم که لحظات خوب و خوشی را در اینجا سپری کنید و از داستان ها لذت ببرید . لطفا نظرات خود را. از ما دریغ نکنید. دوستانی که با تبادل لینک موافق هستند ما را با نام "داستانک" لینک کنند و در نظرات نام و عنوان وبلاگ یا وب سایتشان را بیان کنند تا در اسرع وقت لینکشان ثبت شود. طبقه بندی:...
داستانک
داستانک ( داستان کوتاه ). دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391. لات هم لات های قدیم. بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین. به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان. انقدر نشستن تا شب شد. تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه. پنجشنبه 24 دیماه سال 1388. اون بنده خدا رو واسه چی کشتین؟ چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388. شاگرد : استاد اجازه هست! چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388.
Blog not found!
وبلاگ مورد نظر پیدا نشد! ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه وارد کرده باشید. می توانید این وبلاگ را برای خود ثبت کنید. این صفحه بعد از. صدم ثانیه وارد صفحه اصلی سایت می شود.