dastan-negin.blogfa.com
ادبیات ، داستان و...ادبیات ، داستان و... -
http://dastan-negin.blogfa.com/
ادبیات ، داستان و... -
http://dastan-negin.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Sunday
LOAD TIME
0.4 seconds
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
10
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.448 sec
SCORE
6.2
ادبیات ، داستان و... | dastan-negin.blogfa.com Reviews
https://dastan-negin.blogfa.com
ادبیات ، داستان و... -
ادبیات ، داستان و...
http://www.dastan-negin.blogfa.com/archive
ادبیات ، داستان و. متولد 61هستم.لیسانس ادبیات.نقاشی میکشم.معتقدم نقاشی ونویسندگی شبیه هم هستند.
ادبیات ، داستان و... - شکوفه های بادام
http://www.dastan-negin.blogfa.com/post/30
ادبیات ، داستان و. ولی زن نمرد.نه روزپنج شنبه که اموات فشار قبر ندارند.نه روزجمعه.وقتی. مردروزشنبه درساعت ملاقات به بیمارستان رفت،هنوزنمرده بود.وزیر دستگاه اکسیژن ،قفسه سینه اش رابالا وپایین می داد.سایه ی شاخه های درختان روی ملحفه. سفیدرنگ افتاده بود.ونور خورشید لکه های سفید رنگ روی صورت زن نقاشی کرده بودند.مژه های بلندوفرخورده اش درهم چنگ انداخته بودند وبه مصاف مرگ می رفتند.خطوط نازک وسبز رنگ. مرددست اش را روی شیشه گذاشت. آخرین دعواچه وقت بود؟ همان موقع که زن سگ را به خانه آورد یابعدازآن؟ باسگ حرف می زد.
ادبیات ، داستان و... - خونسرد ها
http://www.dastan-negin.blogfa.com/post/33
ادبیات ، داستان و. البته که خوب هستید ،با تکان دادن سر نشان می دهید که خوب هستید . آدم ها با بدن خود نیز منظورشان را می گویند . من امروز حالم خوب نیست . پیش ازآنکه جسد را هم ببینم زیاد خوب نبودم .می دانید به چه دلیل؟ وبا زنی هم صحبت بشود که کتابی روی میز گذاشته است و صفحه های پایانی آن را می خواند . این ها تصادف نیستند ؟ خانم عزیز امروز در مورد احساس گناه با شما صحبت می کنم .راستی امروز چه روزی است؟ منظورم این است که در چه تاریخی هستیم؟ مدتی است که به اینکه چند شنبه است یا چندم است فکر نمی کنم؟ البته که ...
ادبیات ، داستان و... - خیال عاشق
http://www.dastan-negin.blogfa.com/post/24
ادبیات ، داستان و. تاحالا عاشق خیال خود شدید؟ تعجب نکنید چه عیبی دارد میشود باخیال هم عشق بازی کرد .میشود باخیال خود روزگارراگذراند وپیر شد .داستانش رامی نویسم منتظر باشید .فقط راستش رابگویید شماواقعا عاشق همسرتان هستیدیاعاشق خیالتان؟ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۱ساعت 21:59 توسط سمیرا صفری. متولد 61هستم.لیسانس ادبیات.نقاشی میکشم.معتقدم نقاشی ونویسندگی شبیه هم هستند. مكتب هاي ادبي جهان.
ادبیات ، داستان و...
http://www.dastan-negin.blogfa.com/1392/06
ادبیات ، داستان و. با سر یخ زده و مکعبی اش به حرکت آسمان بالای سرش نگاه می کند و لبخندش. نوشته شده در یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۲ساعت 22:42 توسط سمیرا صفری. البته که خوب هستید ،با تکان دادن سر نشان می دهید که خوب هستید . آدم ها با بدن خود نیز منظورشان را می گویند . من امروز حالم خوب نیست . پیش ازآنکه جسد را هم ببینم زیاد خوب نبودم .می دانید به چه دلیل؟ وبا زنی هم صحبت بشود که کتابی روی میز گذاشته است و صفحه های پایانی آن را می خواند . این ها تصادف نیستند ؟ منظورم این است که در چه تاریخی هستیم؟ البته که خ...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/posts
داستان - محاکمه از نعمت مرادی. دعوت به خوانش http:/ nematmoradi.blogfa.com/. میخوش ولی زاده ۱۳٩٠/٩/٢٦ نظر . با چهره ی تیره و سوخته که شبیه مجسمه ی بودا بود نشسته بود و دمپایی اش را در آورده بود. زیر سایه ی درختی مرد هندوانه ای در دست داشت که آن را مثل توپی می چرخاند. هندوانه را به گردی سرش می مالید چند لحظه. می ایستاد دوباره می نشست و متفکرانه به اطراف خیره می شد. هندوانه چیزی نبود که او بخواهد با آن بازی کند بی صبرانه. در انتظار بلایی بودم که قرار بود بر سر هندوانه بیاید لحظه غافلگیر کننده ای بود. داشت ...
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/False
داستان - محاکمه از نعمت مرادی. دعوت به خوانش http:/ nematmoradi.blogfa.com/. میخوش ولی زاده ۱۳٩٠/٩/٢٦ نظر . با چهره ی تیره و سوخته که شبیه مجسمه ی بودا بود نشسته بود و دمپایی اش را در آورده بود. زیر سایه ی درختی مرد هندوانه ای در دست داشت که آن را مثل توپی می چرخاند. هندوانه را به گردی سرش می مالید چند لحظه. می ایستاد دوباره می نشست و متفکرانه به اطراف خیره می شد. هندوانه چیزی نبود که او بخواهد با آن بازی کند بی صبرانه. در انتظار بلایی بودم که قرار بود بر سر هندوانه بیاید لحظه غافلگیر کننده ای بود. داشت ...
× بالکن - در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/post/17
با چهره ی تیره و سوخته که شبیه مجسمه ی بودا بود نشسته بود و دمپایی اش را در آورده بود. زیر سایه ی درختی مرد هندوانه ای در دست داشت که آن را مثل توپی می چرخاند. هندوانه را به گردی سرش می مالید چند لحظه. می ایستاد دوباره می نشست و متفکرانه به اطراف خیره می شد. هندوانه چیزی نبود که او بخواهد با آن بازی کند بی صبرانه. در انتظار بلایی بودم که قرار بود بر سر هندوانه بیاید لحظه غافلگیر کننده ای بود. میخوش ولی زاده ۱۳۸۸/۱٠/۸ نظر . کتاب خانه ی داستان. مینا درعلی - قاب من. داستاکوفسکی- امید سحر خیز.
× رودخانه ی برفی - در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/post/15
دیگری به آنها ملحق شد. به نظر می آمد آن سگ باید پدر توله ها باشد.اما آنطور نبود.با اولین استخوانی که سگ غریبه به دندان گرفت، مادر توله ها استخوان دهانش را انداخت و حمله کرد به طرف سگ غریبه.توله ها ترسیدند و فرار کردند دورتر ایستادند. داشت می آمد.سگ ها از هم جدا شده بودند.پیر مرد سوار بر اسب پیرش رد شد.این بار توجهی به من نکرد. سگ سیاه به همراه توله هایش رفتن را بر ماندن ترجیح دادند.دوان دوان از پشت سر پیر مرد می رفتند.توله ها افتاده بودند دنبال مادرشان. می خوای زنگ بزنی؟ زمستان 87 /تهران- میخوش ولی زاده.
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/1388/10
با چهره ی تیره و سوخته که شبیه مجسمه ی بودا بود نشسته بود و دمپایی اش را در آورده بود. زیر سایه ی درختی مرد هندوانه ای در دست داشت که آن را مثل توپی می چرخاند. هندوانه را به گردی سرش می مالید چند لحظه. می ایستاد دوباره می نشست و متفکرانه به اطراف خیره می شد. هندوانه چیزی نبود که او بخواهد با آن بازی کند بی صبرانه. در انتظار بلایی بودم که قرار بود بر سر هندوانه بیاید لحظه غافلگیر کننده ای بود. میخوش ولی زاده ۱۳۸۸/۱٠/۸ نظر . کتاب خانه ی داستان. مینا درعلی - قاب من. داستاکوفسکی- امید سحر خیز.
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/archive
1777;۳٩٠/٩/٢٦. 1777;۳۸۸/۱٠/۸. 1777;۳۸۸/٧/۱٤. کتاب خانه ی داستان. مینا درعلی - قاب من. داستاکوفسکی- امید سحر خیز. طیبه احمدی / داستان.
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/1388/7
دیگری به آنها ملحق شد. به نظر می آمد آن سگ باید پدر توله ها باشد.اما آنطور نبود.با اولین استخوانی که سگ غریبه به دندان گرفت، مادر توله ها استخوان دهانش را انداخت و حمله کرد به طرف سگ غریبه.توله ها ترسیدند و فرار کردند دورتر ایستادند. داشت می آمد.سگ ها از هم جدا شده بودند.پیر مرد سوار بر اسب پیرش رد شد.این بار توجهی به من نکرد. سگ سیاه به همراه توله هایش رفتن را بر ماندن ترجیح دادند.دوان دوان از پشت سر پیر مرد می رفتند.توله ها افتاده بودند دنبال مادرشان. می خوای زنگ بزنی؟ زمستان 87 /تهران- میخوش ولی زاده.
معرفی - در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/post/19
داستان - محاکمه از نعمت مرادی. دعوت به خوانش http:/ nematmoradi.blogfa.com/. میخوش ولی زاده ۱۳٩٠/٩/٢٦ نظر . کتاب خانه ی داستان. مینا درعلی - قاب من. داستاکوفسکی- امید سحر خیز. طیبه احمدی / داستان.
در داستان
http://meykhoo.persianblog.ir/1390/9
داستان - محاکمه از نعمت مرادی. دعوت به خوانش http:/ nematmoradi.blogfa.com/. میخوش ولی زاده ۱۳٩٠/٩/٢٦ نظر . کتاب خانه ی داستان. مینا درعلی - قاب من. داستاکوفسکی- امید سحر خیز. طیبه احمدی / داستان.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
10
ماهنامه داستان
سه شنبه هجدهم آذر 1393. سینی حلوا از قصر عابدین. یک داستان از سرزمین مصر. وفا عبدالغنی / ترجمه: ریحانه آبیاری قمصری. اداره پست به قدری شلوغ بود که خجالت می کشیدم سوال هر روز را از مسوول بخش بین الملل بپرسم. می ترسیدم عصبانی شود و بگوید: روزهای دیگر خبری بود که امروز هم آمدی؟ از بلندگوی اداره، سرود پخش می شد. مصر انت أغلی درة. فوق جبین الدهر غرة. من که بدون هدف روی صندلی نشسته بودم، زمزمه می کردم. ای مصر، تو ارزنده ترین گنجی هستی. که بر پیشانی روزگار می نشینی. اینجا قصر عابدین است، امروز مهمان ما باشید.
عاشق باش عاشقانه باش
عاشق باش عاشقانه باش. عاشقانه باشیم ساده بنگریم شاید این نزدیکیها احساسی شکوفه کند. سیم اول نیم پرده دوم و سمفونی جالبی بین انگشتان و تارهای گیتار. آخرین بار آخرین شب و . چقدر غریبانه شده احساسهای من. احساسی با قلبی که از اول با من بوده با آن عاشق شدم . چقدر عجیب و نا مفهوم شده ام برایت. گنگ شده حرفهایم نمی توانم همه آنچه دارم را برایت بگویم مرا بخاطر احساساتم ببخش. برای ذهنی که تا خاک فاصله ای ندارد. غوغایی است درونم که هیچ کس نمی تواند حتی ذره ای از آن را درک کند . امشب تمام آخرین ها را تجربه می کنم.
DASTAN Интерьер | Мебель и дизайн интерьера в Бишкеке
Пр Мира, 56. Доставка по городу Бишкек без наценок магазинов. Вы можете позвонить нам прямо сейчас! Наши дизайнеры выезжают по Бишкеку для заме. История нашей компании начинается с 2010 года, и на сегодняшний день нами обслужено более 1000 клиентов из Кыргызстана. DASTAN Интерьер предлагает изготовить мебель, отвечающую мировым стандартам. У нас вы можете заказать мебель из более 500 цветов листовых материалов различных видов и структур. Мы находимcя по адресу: г. Бишкек, пр. Мира, 56 / ул. А...Желтый цв...
****رمان****
کافه میتراجونم فقط مخصوص دخترخانوماگل بشتابید. اسمون ابی من وتو. گالري عکس هاي زیبا. خرید لیزر پوینتر سبز. اس ام اس جدید و خنده دار. سایت اجتماعی فارس عرب. دوستااااااااااااااااااان وب جدیدم بیایید البته خعلی ممنون که اینجاهم برام نظرمیزارید قربان همتون.مریم. چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ ] [ 14:44 ] [ girl devilish ]. ادرس وبلاگ جدیدم منتظرتون هستم. چهارشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۲ ] [ 15:49 ] [ girl devilish ]. بی تودرد میکشم.حتی گاهی به جمله هم ختم نمیشود تومیمانی ویک اه گلوگیر.یک دنیاخاطره. گاهی باید رفت....
داستان های نماز
دریافت کد ابزار آنلاین. بلاگ گروه مترجمین ایران زمین. احادیث تصادفی نماز دنیای نیاز به نماز. سفارش جبرئیل به نماز شب. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:. برترین نمازها (ى مستحب ) نماز نیمه شب است و چه اندک است به جا آورنده آن . و باز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:. جبرئیل آن قدر مرا به نماز شب سفارش کرد تا این که گمان کردم نیکان ام تم شب را نمى خوابند مگر اندکى از آن . و باز رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:. خداوند حضرت ابراهیم را دوست خود انتخاب نکرد مگر براى دو کارش :. نویسنده : مهدی ایزدی.
ادبیات ، داستان و...
ادبیات ، داستان و. با سر یخ زده و مکعبی اش به حرکت آسمان بالای سرش نگاه می کند و لبخندش. نوشته شده در یکشنبه سی و یکم شهریور 1392ساعت 22:42 توسط سمیرا صفری. البته که خوب هستید ،با تکان دادن سر نشان می دهید که خوب هستید . آدم ها با بدن خود نیز منظورشان را می گویند . من امروز حالم خوب نیست . پیش ازآنکه جسد را هم ببینم زیاد خوب نبودم .می دانید به چه دلیل؟ وبا زنی هم صحبت بشود که کتابی روی میز گذاشته است و صفحه های پایانی آن را می خواند . این ها تصادف نیستند ؟ منظورم این است که در چه تاریخی هستیم؟ البته که خ...
داستان نوشت
Wednesday, August 11, 2010. انحناهای عاشقانه 5 [تقدیم به مجنون]. لیلی از جلوی آینه گذشتهبود. برگشت. به انحنای طرهی سیاه پریشان روی شانهاش نگاه کرد. با خودش گفت: ها! پس پیچش مو یعنی این. Dec 10, 2006. Jan 8, 2007. Feb 13, 2007. Feb 16, 2007. Apr 29, 2007. May 7, 2007. May 8, 2007. May 19, 2007. May 26, 2007. Jun 8, 2007. Jun 9, 2007. Jun 10, 2007. Jun 19, 2007. Jul 1, 2007. Jul 29, 2007. Aug 5, 2007. Sep 22, 2007. Nov 17, 2007. Nov 26, 2007. Nov 27, 2007. Dec 19, 2007. Jan 13, 2008. Jan 16, 2008.
II داستان نویسِ تنها II
II داستان نویس تنها II. نوشته شده های یک داستان نویس تنها. میدونی قشنگ ترین حس دنیاچیه؟ اینکه بدونی بلایی که. سرت آورده سرش آوردن. دلبسته به سکه های قلک بودیم. دنبال بهانه های کوچک بودیم. رویای بزرگ شدن خوب نبود. ای کاش تمام عمر کودک بودیم. بیا ساده مثل چکاوک شویم. بیا باز برگردیم و کودک شویم. میدونی قشنگ ترین قانون دنیا چیه؟ اینکه بدونی ازهردستی داد. ازهمون دست پس گرفت. خاطراتم را به فراموشی خواهم سپرد. باتیری سرد وبی صدا نابودشان خواهم کرد.
داستان نویس
انواع داستان ، جوک ، جملات عاشقانه و . به داستان نویس خوش اومدید. همه جور مطلب یواش یواش پیدا میشه . داستان ها واقعی هستند. امیدوارم لحظات خوبی رو سپری کنیم. متن آهنگ و موسیقی. Powered By BLOGFA.COM.
نوشته های یک لوزاکس
نوشته های یک لوزاکس. وبلاگ های گوناگونی داشتم ک هر کدام در گذر زمان محو شدند.این وبلاگ اخرینشان بود.برگشتم تا بمانم. دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 ساعت 09:52. هیچیادامه دادم.فکر کنم هشت سالم بود وقتی برای اولین بار رفتم مسابقات کشوری تو اصفهان.تو رده ی زیر دوازده سال شرکت کرده بودم.هجدهم شدم.شکست خوردم و برگشتم.پدرم وقتی من رو دید گفت تلاش ت رو بیشتر کن.همین.تنها نصیحت پدرم برای من همین بود. چهارشنبه 6 خردادماه سال 1394 ساعت 12:47. زمان:یه روزی ک اومد ولی انگار نیومده بود. آقای مرد گفت چی چرا؟ همه در تلاشن...
بچه داستان نویس
Wednesday, September 5, 2012. لرد محمود:خب خب خب.شنیدم که تو زمین تمرین دعوایی رخ داده.میتونم دلیلشو بپرسم. علیرضا:پدر,شایان توانست که یوسف رو شکست بدهد و یوسف به شایان حمله ور شد و پس از ان بود که فرزاد سعی کرد از شایان دفاع کند و این موجب مرگ یوسف شد. لرد محمود:پس تقصیر از شما نبوده.ولی به هر حال اصلا خوب نیست که در روز اولتون مرگی اتفاق افتاده.حالا برید و استراحت کنید. چیه؟نمیبینی خوابم؟؟ در تالار اصلی قصر}. فرزاد:من یوسف رو کشتم.اون ها من را میخوان.من میتونم خودم رو تسلیم کنم. سریعا اماده دفاع شوید.