daftarehdeltangiha.blogfa.com
دفتر دلتنگیهادفتر دلتنگیها -
http://daftarehdeltangiha.blogfa.com/
دفتر دلتنگیها -
http://daftarehdeltangiha.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.2 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
14
SSL
EXTERNAL LINKS
53
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.234 sec
SCORE
6.2
دفتر دلتنگیها | daftarehdeltangiha.blogfa.com Reviews
https://daftarehdeltangiha.blogfa.com
دفتر دلتنگیها -
دفتر دلتنگیها
http://www.daftarehdeltangiha.blogfa.com/archive.aspx
دفتر دلتنگیها
http://www.daftarehdeltangiha.blogfa.com/9007.aspx
بر سر دو راهی. اسمم تو تکمیل ظرفیت پزشکی آزاد تهران درومده.حالا نمیدونم اینجا رو ول کنم برم یا نه؟ به هر گونه نظر شما نیازمندم.فقط زودتر. نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مهر 1390ساعت 9:24 توسط دختری از کره ماه. من و دلتنگی و دانشگاه. خیلی وقت بود میخواستم آپ کنم اما نمیشد. باید اول یه کم اینجا جا میفتادم.روزای اول فقط با بغض این و اون ور میرفتم و یه سره به خودم فحش میدادم و صبحانه ناهار شام بغض میخوردم تا گریم بقیه رو ناراحت نکنه. بابام و داداشی چند روز بعد ثبت نام برگشتن تهران و من و مامان موندیم. و این...
دفتر دلتنگیها - بالاخره یه پست بدون غر...................(نتایج اومد)
http://www.daftarehdeltangiha.blogfa.com/post-6.aspx
بالاخره یه پست بدون غر.(نتایج اومد). خب حالا حدس بزنین چی شد؟ وقتی صفحه باز شد نیشم تا بناگوش باز شد. آخه میدونین شهر پدریمه.وقتی نتیجه های اولیه اومد به خالم گفتم شاید اونجا قبول شم گفت عزیزم کل شیء یرجع الی اصله.امروز صبح بابام هم ترجمشو گفت.حالا حدس بزنین این شهر پدری کجاست. تا تهران حدود 7/8ساعت راهه.زبانشون هم مخصوصه که هر چی بهم از بچگی گفتن یاد بگیر گفتم برو بابا دوست ندارم. حالا باید برم یاد بگیرمش. با این توصیفا حدس نزدین؟ بابا حدس بزنین دیگه. شهر دانشجویی ما اردبیل میباشد. من و رپوش سفیدم.
دفتر دلتنگیها
http://www.daftarehdeltangiha.blogfa.com/9006.aspx
هفته روشن شدن سرنوشت. از اونجایی که دارم میرم به شهر پدری و دانشجویی و نمیدونم کی وقت میکنم آپ کنم گفتم بیام فعلا یه آپی بکنم. از شنبه همین هفته شروع میکنم:صبح از خواب که بیدار شدم مامان داشت تلفنی با خالم صحبت میکرد منم رفتم تی وی روشن کردم دیدم اخبار ساعت 9 کانال1 داره تموم میشه.به آخرش رسیدم که تیتر خبرها رو میگه:. مصاحبه رییس سازمان سنجش درباره زمان اعلام نتایج . زود زدم شبکه خبر که گفت امشب اعلام میشه. داشتم سکته میکردم.رفتم گفتم مامان امشب نتیجه ها میاد.مامان گفت وا مگه تازه فهمیدی؟ یکشنبه صبح ساعت...
دفتر دلتنگیها
http://www.daftarehdeltangiha.blogfa.com/posts
بر سر دو راهی. دوشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۰. من و دلتنگی و دانشگاه. شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۰. هفته روشن شدن سرنوشت. پنجشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۰. بالاخره یه پست بدون غر.(نتایج اومد). یکشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۰. دوشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۰. همچنان غر و استرس. چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۹۰. چهارشنبه دوم شهریور ۱۳۹۰. جمعه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۰. Powered by BLOGFA.COM.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
14
غزال - خدایا به امید تو
http://www.dr89-ghazal.blogfa.com/post-1.aspx
خدایا به امید تو. بالاخره قلم به دست گرفتم تا بنویسم اولین پستی رو که انگاری طلسم شده بود! غزالم . دانشجوی ترم 2 پزشکی ، اهل کدوم شهر و کدوم دانشگاه مهم نیست . ، مهم اینه که اینجا رو ساختم تا درمیون بذارم روزگارم رو با دوستای جدید ، توی یه دنیای جدید . مینویسم از خودم ، درد دل هام ، قهر و آشتی هام با درس و دانشگاه و . توی یه کلام از زندگیم . امیدوارم بتونم حداقل تا ته این 6 سال باقی مونده روزگار نامه م رو نگه دارم هر کی دست دوستی میده بسم الله . ما هم تا آخرش هستیم . پس خدایا به امید تو . من و روپوش سفیدم.
دفتر خاطرات من - عقد کردیم!!!!
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-24.aspx
دیروز بهترین روز زندگیم بود. بالاخره من و ماهان رسما مال هم شدیم. وقتی میخواستم امضا کنم دلم یه جوری شد نا خود آگاه یه جوری گفتم ماهان! اینقدر خاص گفتم که دل خودم واسه خودم سوخت. بعد از مهظر همه رفتن خونه هاشون ما هم رفتیم ولگردی! شب هم یه مهمونی کوچیک خونه ی دایی اینا برگذار میشه. حالا ضد حالی که خوردم میدونین چی بود. تو پارک نشسته بودیم داشتیم نهایت عشقولی در میکردیم یهو یه آقاهه اومد و یهو داد زد ماهان! سه متر پریدیم هوا. آخه یکی نیست بگه آخه بابا تو این وضعیت مثله ۲ تا گنگیشک رفتیم تو خودمون. محمد دو...
دفتر خاطرات من - گیتارمو با خودت نبر!!!!!!!!!!!!!
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-22.aspx
گیتارمو با خودت نبر! دیروز حالم بد بود . نرفتم دانشگاه . نشستم یه کمی گیتار زدم. یه آهنگ هست که من ازش خیلی خاطره دارم. نرو ماله بلک کتس. هر وقت که میزنم گریم میگیره. ماهانم همیشه تا میخواد گیتار بزنه با اون شروع میکنه. یه بار توی یه مهمونی منم گیتارمو برده بودم اونم آورده بود. قرار شد یکی من بزنم یکی اون. اونم نامردی کرد و دقیقا آهنگی. رو زد که من هر وقت گوش میدم گریم میگیره. خلاصه بابام در. اومد تا گریه نکردم. بعدش که من میخواستم بزنم اصلا. نمی تونستم. جوری که پا شدم و رفتم بیرون. مهران گفت: چت شد مریم؟
دفتر خاطرات من - سخته
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-29.aspx
امروز صبح که از خواب پا شدم تمام بدنم درد میکرد. صدام هم در نمیاد. اونروز صبح ماهان نیومد دنبالم ولی. وقتی رفتیم عروسی دیدم هست. انقدر خوشحال شدم که حد و حساب نداشت. مهران هم همش یه گوشه نشسته بود و رفته بود تو خودش. من اول خودم رفتم پیشش و باهاش حرف زدم فهمیدم. وضع خیلی خرابه جوری که یهو چشاش پر اشک شد منم. بلند شدم و به ماهان اشاره کردم که بره پیشش. مهسا و مهران خیلی هم دیگرو دوست دارن. منم خیلی نگرانم از اونجایی که شاید. بتونم بگم جونم به مهران بستس نمیتونم ناراحتیشو ببینم. هر دوشون برام عزیزن. تولدی ...
دفتر خاطرات من - قهر قهر
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-28.aspx
فعلا جای همیشگیم ولی فردا صبح میریم یه جایی. عروسی پسرخالمه میریم مهرشهر. حالا امروز صبح داشتم با ماهان حرف میزدم. بهم گفت شاید نتونه بیاد. گفت کاراش یه کمی گره خورده تو کارخونه. منم که دیگه خودتون میدونین. اگه تو نیای منم نمیرم. آخه توی این مهمونی خیلی از آشناها هستن که تازه از جریان با خبر شدن. منم گفتم تنهای نمیرم. دیگه نزدیک بود دعوامون بشه. آخر سر گفت من تمام سعیمو میکنم که بیام ولی اگر هم نشد تو باید بری. منم تلفن رو قطع کردم. ظهر هم سر زده اومد خونمون. منم تو اتاقم بودم داشتم درس میخوندم. حرفای که...
دفتر خاطرات من - خدا جون دوست دارم
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-18.aspx
خدا جون دوست دارم. من چرا تا حالا قدر این فرشته رو نمی دونستم؟ دیشب بابام باهام حرف زد. خدایا هنوز نمیتونم باور کنم که . می خوام راجع به یه مسئله ی مهمی باهات صحبت کنم منم دو هزاریم افتاد ولی اصلا به روم نیاوردم. بعد از کلی صغری و کبری چیدن بهم گفت یکی از آشناها راجع به تو باهام صحبت کرده البته من می سپرم به خودت ولی دوست ندارم این مسئله باعث افت تحصیلیت بشه و گفت می خوام همه ی جوانب رو در نظر بگیری و از روی احساس عمل نکنی و. قرار شد یه چند وقت بدون اینکه حرفی به میون بیاد من خوب فکرامو بکنم. محمد دوستتت...
دفتر خاطرات من - آقاجون رفتی ... به سلامت....
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-19.aspx
آقاجون رفتی . به سلامت. یه خبر فوق العادع بد. پدر بزرگ مادریم که من فوق العاده بهش وابسته بودم سکته و فوت کرد. سر مراسم خاکسپاریش انقدر جیغ و داد کردم که از حال رفتم. هیچ کی به اندازه ی من بهش نزدیک نبود. همیشه و همه جا به فکرش بودم . هر ۲ روز یه بار هم حتما بهش زنگ می زدم . یا اون میومد یا من میرفتم پیشش. خلاصه همه ی ماجرا ها بهم ریخت. فقط وقتی یه کمی آروم گرفتم و دیدم ماهان داره چجوری گریه میکنه دوباره حالم بد شد و . تو راه برگشت هم سرم روی شونه ی مهران بود. حالا مگه من آروم میگیرم! علاقه ی شدید قلبی.
غزال - کوچه فقر
http://www.dr89-ghazal.blogfa.com/post-6.aspx
میرسیم به چهار راه . از آن چراغ قرمز هایی است که تا سبز شدنش فرصت یک چرت حسابی را داری . دوست جان ترمز دستی را میکشد و شروع میکند به جواب دادن پیام هایش . با ضبط ور میروم که سر و کله ی پسرک آدامس فروش پیدا میشود :. خانوم . خانوم دوستمو نیگا (.به آن طرف اشاره میکند.) دستمال کاغذی هاش رو دزدیدن ، خیلی ناراحته . گناه داره . تو رو خدا کمکش کنید . ". یک پسر بچه نحیف که حسابی آفتاب سوز شده ، کنار جدول ، سرش را روی زانو گذاشته و گریه میکند . دلم میلرزد . به خاطر قضاوت ناعادلانه ام احساس گناه میکنم! مرد جوان جیب...
دفتر خاطرات من - خاستگاری
http://www.maryam-lover1.blogfa.com/post-23.aspx
امیدوارم همتون خوب باشین. از صبح ۵شنبه شروع میکنم. صبحش که ساعت ۱۰بیدار شدم. بعد از خوردن صبونه و کمی لوس شدن. ساعتای ۳ پریدم تو حموم از اون طرف هم. مونده بودم چی بپوشم؟ از اون طرف هم مامان بنده یه لیست. طومار مانند به آقای بابا داده بودن تا هبچ کم وکسری نداشته باشه. از حموم که اومدم بیرون ساعت۴ بود. تا ساعت ۴/۳۰. همینجوری نشستم عین دیوونه ها. بعد بلند شدم تا ساعت ۴۰/۵ تو اتاقم بودم. صد جور لباس عوض کردم. آخرش هم یه دامن ماکسی زیتونی که خودم خیلی دوسش دارم. با یه بلوز قهوه ای با آستینای بلند و کلوش.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
53
دفتر ارتباطات مردمی دکتر محمدرجائی
دفتر ارتباطات مردمی دکتر محمدرجائی. دفتر ارتباطات مردمی حجه الاسلام والمسلمین دکتر رجائی نماینده مردم شریف شهرستان های گناباد وبجستان-دفتر گناباد-مهدی علی اکبری. چندبرگی ازدفترعملکردچهل ماهۀ دکتر رجائی چاپ. تاریخ : یکشنبه 25 مرداد 1394 در ساعت 07:15. چندبرگی ازدفترعملکردچهل ماهۀ دکتر رجائی. بسم الله الرحمن الرحیم. با درود به ارواح طیبه شهدا،امام شهیدان ومجاهدپرهیزگار علامه بهلول وباسلام به محضر رهبرفرزانه انقلاب سکاندار بیدارومدبرکشتی انقلاب وبا سلام خدمت امت همیشه درصحنه ی شهرستانهای گنابادوبجستان.
عجب!!!!!!
این شبیه خون بلا باز چه بود ای ساقی. یکی از نزدیکترین دوستام که همیشه حواسش بهم بوده. همیشه بهترین دوستم بوده قراره ازدواج کنه از یه طرف واسش خیلی خوشحالم که داره سروسامون میگیره از طرف دیگه ناراحتم چون یکی از بهترین دوستامو شاید دیگه نبینم. خدایا شکرت ولی چرا یهو اتفاقای اینجوری واسم میافته.حداقل یکم فرصت بده اولی رو بتونم هضمش کنم بعد بعدی بفرست. این جاست که شاعر میگه. نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد 1392ساعت 1:51 توسط hosseini. بالاخره نتایج کنکور اومد. در همسایگی اون چیزی که فکر میکردم هم نیستم.
دفتر آبی
پیراهنت در باد تکان می خورد /این/تنها پرچمی ست که دوستش دارم! است در باد . کشدیم در باد و خواموش شد . را میکشم در باد هرچه بادآ باد. نوشتم برای اوی نداشته ام ۹۲/۱۰/۳۰ساعت 18:25 توسط رضا. ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻗﻠﺐ ﻣ ﻦ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﯿﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﮯﮐﺸﺪ . پائیز با م هر می آید . نوشتم برای اوی نداشته ام ۹۲/۰۶/۲۸ساعت 17:44 توسط رضا. 7 سال شدی سنگ صبورم! بی بهانه سلام ! جه زود میگذرد روزهای در کنار تو ام ! همه این سالها دفتر دلنوشته هایم بودی و سنگینی بغض هایم را تحمل کردی. و حالا 7 ساله شدی دوست روزهای تنهایئم.
یادمان
نمی دونم از چی و از کجا باید بگم؟ از تو و نامردیهات و رفتنت؟ از این شرکت خراب شده و همه آدمهای پست و بی شرفش؟ از این زندگی لامصب که نمی دونم چرا کرده تو من و ول نمی کنه؟ از کدومش بگم آخه؟ به خدا به پیر به پبغمبر من دیگه توان ندارم! حالم از همه چیز و همه کس بهم می خوره. نوشته شده در شنبه ۲۶ بهمن۱۳۹۲ساعت 14:14 توسط مرضی. همه روزهام داره بدون تو می گذره. دیگه عادت کردم چند روز صداتو نشنوم و هیچ اتفاقی نیفته. دیگه هیچ انگیزه و شوقی ندارم که متن های عاشقانه واست بنویسم. خیلی وقته که دستم به نوشتن نمی ره.
دفتر عشق من و همسرم
دفتر عشق من و همسرم. لحظه های با هم بودن. ميزند باران به شيشه. باران كه ميبارد تو در راهي. دلم براي باران تنگ است و امسال انگار آسمان هم نازكش ميخواهد و بارانش را نمي فرستد.دلتنگم.دلتنگ كودكي. دوستاي خوبم سلام.ميدونم مدت زياديه كه نيومدم اما در حقيقت يكم نوشتن برام سخت شده بود كه كمتر ميومدم ولي به وبلاگ تمام دوستاي خوبم سر ميزدم و جوياي احوالشون بودم. من اين وب رو از اول هم به نيت همسرانه نوشت ساختم و بخاطر عشقم به همسرم دوست داشتم جايي براي ثبت خاطراتم داشته باشم. ۹۳/۱۰/۲۱ ] [ ۱۲:۳ بعد از ظهر ] [ هستی ].
دفتر دلتنگیها
بر سر دو راهی. اسمم تو تکمیل ظرفیت پزشکی آزاد تهران درومده.حالا نمیدونم اینجا رو ول کنم برم یا نه؟ به هر گونه نظر شما نیازمندم.فقط زودتر. نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مهر 1390ساعت 9:24 توسط دختری از کره ماه. من و دلتنگی و دانشگاه. خیلی وقت بود میخواستم آپ کنم اما نمیشد. باید اول یه کم اینجا جا میفتادم.روزای اول فقط با بغض این و اون ور میرفتم و یه سره به خودم فحش میدادم و صبحانه ناهار شام بغض میخوردم تا گریم بقیه رو ناراحت نکنه. بابام و داداشی چند روز بعد ثبت نام برگشتن تهران و من و مامان موندیم. و این...
•●♥*ღفریـــــــــــــــادعشـــ❤ـــقღ♥●•٠
سلام دوستای گلم خوشومدین. اسم من فائزه هست امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد با تشکر از اینکه به وبلاگم سرزدین نظر هم یادتون نره دوستای گلم.این وبلاگو به دوستاتون هم معرفی کنیددوس دارم تو این وبلاگم همه باشن وبا نظرای خوشگلتون منو هم خوشحال کنید تو این وبلاگم واستون یه سری داستان هایی مینویسم بعضیا حقیقت دارن بعضیا شون نه امیدوارم دوس داشته باشین مرسی به خاطر همه چی. یکشنبه چهاردهم مهر 1392 ] [ 13:23 ] [ .: * " ٠ *ღfaezeh.: * " ٠ *ღ ] . در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم. اسم آن ...
دلنوشته های ساناز و امیر
دلنوشته های ساناز و امیر. خواهد که سرآید شب هجران تو یا نه! پست اخر و وصال. سلامممممممممممم به همه ی دوستای گلم. به تمام اونایی که تو این 1.2 سال با من بودن. این پست بهترین پستمه چون یه چیزی می خوام بگم که سالهل منتظرش بودم. از طرفیم خیلی سختو بد چون اخرین پستمم هست. می دونید اخه 14 ماه رمضون تولد امام حسن مجتبی مامان امیر .خانوما اومدن خونمون برای خواستگاری وما نا الان کارا و تحقیقارو انجام دادیم. می دونین چقدر شما دوستای گلم واسم دعا کردین. من اینجا از تمام دوستای گلم تشکر می کنم. من واقعا دوستون دارم.
دفتریادها
سکانس هایی از زندگی من. شما شاهد من باشید. عبور از پشتهی پلی بود. که نمیدانستیم آن سوی ساحلش دریا نیست. آن سوی ساحلش باد میآید و. آدمی از آواز آدمی. خبر به حیرت رویا نمیب ر د! نوشته شده در سی و یکم فروردین ۱۳۹۰ساعت ۰ قبل از ظهر توسط فرناز. پرزیدنت اوباما ماه مارس را ماه تاریخ زنان در آمریکا اعلام کرد. زنان به عنوان فضا نورد آسمان ها را در نوردیده اند و در مقام رهبران کسب و کار آزاد به شکوفائی اقتصادی ما کمک کرده و با انجام وظیفه در بالاترین رده های دولت و نیروهای مسلح به کشور خود خدمت کرده اند. روز بین ا...
daftarehyadha
Monday, March 10, 2008. دفتر جدید من: http:/ daftarehyadha.blogfa.com/. Saturday, March 01, 2008. جالبی که برامون تعریف می کرد این بود که کلی دختر پسر خوش تیپ میومدند و خودشونو برای اهدا کلیه یا کبد معرفی می کردند که شاید با پولش بتونند برای خودشون شغلی دست وپا کنند یاازدواج مناسبتری بکنند یا ا شهریه دانشگاه بدهند.ا. کسی چه می دونه. Monday, February 25, 2008. بسیار سفر باید کرد. رهیافت های حل مسئله".اما این پروژه کجا و نتایجی که ما گرفتیم کجا؟! Friday, January 11, 2008. روزی خواهد رسید که. همین آدمه که چ...
دلنوشته های گهگاهی
نگاشت نشیب و فراز های زندگی، زیباست. ساعت ۱٢:٠٠ ق.ظ روز ۱۳۸٩/٢/٢٧ کلمات کلیدی: پناه. به چه کسی پناه ببرم؟ خدای من این چه حکایتی است که می رانم خود را از تو به خود. و باید پناه ببرم از خود به تو! خدایا چه کنم که من نه آنم که توانم زیست بی تو، و با خویشتن. خدایا چه کنم که خود می گویی این گونه نایست و بازگرد. مهربان ترین بر من! تو ابی تو مرا گستاخ کرد. خدایا، ای برترین و بهترین و سبحان. پناه می برم از خود به تو، خداوندا، ای آنکه قدرت و تسلط و سلطانی ات بر هر چیزی احاطه یافت. خداوندا زندانی ام در دست خود.