arebaba.blogfa.com

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - به همین سادگی

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-170.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم. هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار. بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم. حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام. گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم. ساکم را بر میدارم و به راه می افتم. این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی. راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد. می خواهم از تو متنفر باشم.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - هوا سرد است

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-180.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. تو مرا تنگ در آغوش می گیری. تنت را بو می کشم ،. دستانت را می فشارم. هوا سرد است . دلم می لرزد. گرمای قلبت را حس می کنم. مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس می کشم. همه عمر شراب شیراز خواهی ما. آنجا در آن دور دست ها. خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم. همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد. لبخند میزنم. لبخند می زنی برای همهی گذشته ها. سهم من. همهی خاطرات تو شد برای همه عمر. و امیدم گم شد.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - اينجاي تمام قصه ها مشكل دارد

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-183.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. اينجاي تمام قصه ها مشكل دارد. خداوندا پرسشی دارم وقتی دلت برای کسی تنگ می شود چه حالی می شوی؟ راستی تو از بنده هایت خاطره داری؟ اومدیم و من استثنا بودم و صبر ایوب داشتم. تو باید سو استفاده کنی؟ از هر انگشتت یک هنر می بارد! اينجاي تمام قصه ها مشكل دارد. نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۱ساعت 9:38 توسط فریبا. راه را بیهوده پیمودم. کوله بارم جا ماند. و امیدم گم شد. همه جا تاریک است. سایه ها می خندند.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد -

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-182.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. ناخواسته خودشان را جا میگذارند و میروند. براي كسي كه مدتهاست بي آنكه باشد، هر لحظه به يادش زندگي كرده ام! شادی کلام نامفهومی است. و دوستت میدارم رازی است. که در میان حنجره ام دق میکند. دیدنت گرچه شادی آمیز است. ولی از غصه نیز لبریز است. در من این حالت دوگانه ز تو. التقاط بهار و پاییز است. شادی دیدنت ندیده دلم,. با غم رفتنت گلاویز است. هرچه زیباتر است آمدنت. رفتنت بیش تر غم انگیز است. راه را بیهوده پیمودم.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - .....

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-172.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. دختری که برای به دنبال کشیدنت. تنش راازتودریغ میکند باکره نیست. ودختری که برای به دنبال کشیدنت تنش را. به توهدیه می دهد فاحشه نیست . به باکره بودن ذهن فاحشه ها و. فاحشه بودن ذهن باکره ها. نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ساعت 10:6 توسط فریبا. راه را بیهوده پیمودم. کوله بارم جا ماند. و امیدم گم شد. همه جا تاریک است. سایه ها می خندند. به من و این همه راه. چه کسی می داند. آرمانشهر من اکنون چه هوایی دارد.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - هر وقت شد برگرد

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-186.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. هر وقت شد برگرد. رو نیمکت بی تو ,تو قلب پاییزم. تا تو بیای خوبم هستم نمیریزم. رو نیمکت بی تو برگارو میشمارم. هر وقت میخندم هر وقت میبارم. تو نم نم بارون یاد تو باهامه. این شهر غمگین باز زیر قدمهامه. وقتی که تو نیستی دنیا بیاد پیشم. یادت که میفتم دلتنگ تر میشم. روزام بدون تو مثل همن همه. هیشکی مث تو نیست شکل غمن همه. دورو برم پر از این و اون ولی. جاتو نمیگیرن خیلی کمن همه. دنیامو پر کرده هر وقت شد برگرد.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - لالایی ارام بخش!!!

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-179.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. زن وشوهر پیری باهم زندگی میکردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش. و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های همسرش رو به حساب بهونه گیری. های او می گذاشت. این بگو مگو ها همچنان ادامه داشت .تا اینکه روزی پیرمرد فکری به سرش زد. و برای اینکه ثابت کند که زنش در خواب خروپف میکند و آسایش او را مختل می کند. ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر صدای خرناس های گوش خراش. شبهای تنهایی او می شود! راه را بیهوده پیمودم.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - آهای جماعت....

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-175.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم. نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ساعت 10:13 توسط فریبا. راه را بیهوده پیمودم. کوله بارم جا ماند. و امیدم گم شد. همه جا تاریک است. سایه ها می خندند. به من و این همه راه. چه کسی می داند. آرمانشهر من اکنون چه هوایی دارد. چه کسی جای من اکنون آنجاست؟ باد می آید و از سردی شب میخواند. می نوازد جغد تقدیر مرا. و شیا طین پلیدی. که به آن می رقصند. و به نو میدی من دلشادند.

faribahomayoonfard.blogfa.com

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد - من هیچ نیستم...

http://www.faribahomayoonfard.blogfa.com/post-176.aspx

آرمان شهر مرا ،دست قضا ویران کرد. راه برگشتن نیست ، آرمان شهری نیست ،آرمان شهر مرا دست قضا ویران کرد. من هیچ نیستم و هیچ نمیدانم. مثل چشمه که فقط آب. یا مثل کوه که فقط سنگ. از ظلم به خشم میایم. و دوست داشتن مرا به وجد می آورد. من به خودم اعتراف کردم. بر من افترای دیگری نبند. نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ساعت 10:19 توسط فریبا. راه را بیهوده پیمودم. کوله بارم جا ماند. و امیدم گم شد. همه جا تاریک است. سایه ها می خندند. به من و این همه راه. چه کسی می داند. آرمانشهر من اکنون چه هوایی دارد.