amirmahdikarimi.blogfa.com
پسران منپسران من -
http://amirmahdikarimi.blogfa.com/
پسران من -
http://amirmahdikarimi.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Sunday
LOAD TIME
1.2 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
275
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
1.203 sec
SCORE
6.2
پسران من | amirmahdikarimi.blogfa.com Reviews
https://amirmahdikarimi.blogfa.com
پسران من -
پسران من - سیّد ماهی
http://www.amirmahdikarimi.blogfa.com/post/182/سیّد-ماهی
داشتم دنبال چند تا فایل می گشتم داخل لپ تاپ. یک دفعه چشمم خورد به فولدر عکس های تو و امیرعلی. عکس های سال گذشته بود. ناخودآگاه بازش کردم و داشتم عکس ها را تماشا می کردم. تو داشتی بازی کامپیوتری می کردی. چشمت افتاد به مانیتور و عکس های 4-5 ماهگی امیرعلی. حس بامزه ای بود. هردو همه حواسمان به عکس ها بود. بعضی عکس ها واقعا بانمک بودند. خنده های بی دندان یک بچه 4-5 ماهه واقعاااااا زیباست. داشتیم بلند بلند با هم می خندیدیم. یک دفعه تو با شور و شعف خاصی گفتی: مامان! ماهیا هم می تونن سی د باشن؟ چی میگی مادر جون؟
پسران من
http://www.amirmahdikarimi.blogfa.com/1393/02
کلا اموراتش در ۴ فصل سال، بدون بستنی نمی گذره! یه سوپری سرکوچه مامان فاطمه ایناست که بعضی وقتا میره از اونجا خرید می کنه. ۲-۳ ماه پیش بود. یه روز که از مدرسه اومده بود، درخواست بستنی داد. مخزن بستنی، خالی بود! ۵۰۰۰ تومن بهش دادم و گفتم برو بستنی بخر و بقیه پولو حتما بگیر. وقتی برگشت، یک راست رفت توی آشپزخانه. بعدش دیدم ۱ بستنی دستش گرفته و داره میخوره. بهش گفتم: بقیه پول چی شد پس؟ سر تکون داد که آقاهه چیزی بهم نداد! بهش گفتم حتما اشتباه کرده، برو بقیه اش رو بگیر! شروع کرد به جواب سربالا که: نه! بعد از نو...
پسران من - استدلال
http://www.amirmahdikarimi.blogfa.com/post/178/استدلال-
یادم هست اواخر دوران بارداری، یه بار که داشتم خوراکی می خوردم، متوجه شدم که امیرمهدی خیلی متفکرانه داره بهم نگاه می کنه. یک دفعه بی مقدمه پرسید: مامان! تو وقتی غذا می خوری چی میشه؟ تو وقتی غذا می خوری، می ریزه رو سر امیرعلی! بهتره یه چتر بالا سرش بگیری تا روی سرش نریزه! از 2 هفته مونده به زایمان، مرخصی گرفتم و دیگه نرفتم. هوا خیلی گرم بود و من هم حالم خیلی بد می شد. بعد از چند روز مرخصی و موندن توی خونه، امیرمهدی پرسید: مامان! نمی خوای بری سر کار؟ آخه فکر کنم مدیرت دیگه نگرانت شده! دیگه نمی ری سر کار؟
پسران من
http://www.amirmahdikarimi.blogfa.com/1391/02
یادداشت یک کمک آشپز. امروز حال و هوایم طور دیگری بود پسرک! عصر که رسیدم به میدان انقلاب، آتش عشق قدیمی ام به جانم افتاد! مدت ها بود که در کتاب فروشی ها قدم نزده بودم. راه افتادم و ویترین ها را با ولع ورانداز می کردم، دنبال رمان قیدار می گشتم، پیدا نکردم، اما چشمم افتاد به آخرین کتاب مصطفی مستور و خریدمش. چند تا کتاب تاریخ سیاسی هم برای بابایی خریدم. بابایی برعکس من عاشق واقعیت است، حتی واقعیتهای تلخ! چیزی که من خیلی وقتها ترجیح میدهم از آن دور باشم و برای همین خودم را غرق در قصهها میکنم! من هم مثل او داش...
پسران من
http://www.amirmahdikarimi.blogfa.com/1392/06
پسرکوچولوی ما بالاخره 20 شهریور، بعد از 2 هفته از بیمارستان مرخص شد. خدا رو شکر. البته فعلا تحت نظر پزشکه. از محبت ها و دعاهای همه تون ممنونم. انشالله خدا کوچولوهای نازنین شما رو در پناه خودش حفظ کنه. فعلا دسترسی ام به اینترنت محدوده. به زودی میام به امید خدا. نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۲۶ساعت 20:45 توسط مامان اکرم. این بار که دیدمت پسرک، حالم فرق داشت. اگرچه باز هم تا دیدمت اشکهایم سرازیر شد. خواب بودی و من غرق تماشای صورت معصوم و زیبایت بودم. گفتم زود خوب شو پسرک! باز هم اشک ها مهمان چشم هایم می شوند!
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
از کورش کوچک تا کورش بزرگ
http://kja.persianblog.ir/1391/11
از کورش کوچک تا کورش بزرگ. از وقتی کورش کوچولو بود تا وقتی کورش بزرگ می شود. 1777;۳٩۱/۱۱/٥ : ۸:٥٢ ق.ظ :. نویسنده : بابای کورش. تولدت مبارک پسر 6 ساله ی من. 1777;۳٩۱/۱۱/٤ : ۱٠:۳۳ ق.ظ :. 6 سالش تموم میشه . پسرم دیگه بزرگ شده :). اومدم که به مناسبت تولدش وبلاگ رو آپ کنم و بگم منتظر عکس های تولد باشید . پی نوشت : چون مامانبزرگ و خاله ی کورش هفته ی دیگه میان خونمون همون موقع تولد رو می گیریم. نویسنده : بابای کورش(۸). ابوالفضل و مامان دنیا. آراز و مامان لیلی. آرتین و مامان آزیتا. آرتینا و مامان راما.
دست بالای دست - از کورش کوچک تا کورش بزرگ
http://kja.persianblog.ir/post/98
از کورش کوچک تا کورش بزرگ. از وقتی کورش کوچولو بود تا وقتی کورش بزرگ می شود. 1777;۳٩۱/٧/۳ : ۱٢:٠٩ ب.ظ :. دیشب صحبت از پیری و این چیزا بود. به کورش گفتم : مامان پیر بشه تو مواظبش میشی؟ ناراحت شد گفت : من نمی خوام تو پیر بشی من دوست دارم مامانم جوون بمونه. بهش گفتم : پس نباید مامان رو اذیت کنی چون اگه مامانت رو اذیت کنی مامان زودی پیر میشه. یه فکری کرد برگشت گفت : مامانبزرگ چرا پیر شده؟ نویسنده : بابای کورش(۸). ابوالفضل و مامان دنیا. آراز و مامان لیلی. آرتین و مامان آزیتا. آرتینا و مامان راما.
ماسال - این نفس من بیده!!
http://manopesari.persianblog.ir/post/290
این نفس من بیده! مهدیارم متولد 12 خرداد 1385، ساعت 23:19. 8 ساله خونه ما. سلام دوستای گلم. خوبید؟ نی نی گولوهاتون خوبن؟ چقدر تابستون امسال زود گذشت. باورم نمیشه یه ماه دیگه باز ماراتن درس و مدرسه شروع میشه. مامانم اینا سه هفته ای اومدن و مهمونمون بودن. خیلی خوب بود و خوش گذشت . تو این مدت یه سفر چهار روزه رفتیم ماسال و بندر انزلی( البته درسترش میشه سنگاچین). خیلی قشنگ بود و خیلی روحیه بده. مخصوصا ییلاقات ماسال. صبح هم صاحبخونه برامون تخم مرغ و شیر تازه آورد جاتون خالی. تاريخ : جمعه...
سلام مجدد - این نفس من بیده!!
http://manopesari.persianblog.ir/post/286
این نفس من بیده! مهدیارم متولد 12 خرداد 1385، ساعت 23:19. 8 ساله خونه ما. با کلی تاخیر و عذرخواهی بابت تاخیرم. سال نو رو به هم تبریک میگم. انشلا سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم. از نبودنم بگم که اولا خواهرکوچیکم پسر دار شد و من دوباره خاله شدم. یه پسر ماه و مظلوم و تپل مثل مهدیار. برای عید یه سفر 7 روزه طبق معمول مشهد بودیم. و از همه مهمترش که واسه خودم مهمه! اینه که من شروع کردم به یادگیری بافتنی. حودم خیلی ذوق میکنم. یه پلیور و یه شال و کلاه هم برای اقا مهدیار جیگر مامانش. کودک دیروز و امروز.
ما آمده ایم - این نفس من بیده!!
http://manopesari.persianblog.ir/post/280
این نفس من بیده! مهدیارم متولد 12 خرداد 1385، ساعت 23:19. 8 ساله خونه ما. سلام خدمت دوستای گلم. خوبید؟ یه مدته که نتونستم اینجا بیایم. از دست این نرم افزارهای جدید (مامان ثمانه ی از این جور چیزها ندیده. ما هم خوبیم شکر خدا و مشغول درس و مشق این بچه. توی تمام روز بچه خوب و آروم و دوست داشتنی ایه. ولی وای به ساعات انجام تکالیف. دیگه اسمشم تنم رو به لرزه میندازه. خدا به داد برسه تا اینا درسشون تموم بشه! با این حرص خوردنها، فگر نکنم زنده بمونم و فارغ التحصیلیش رو ببینم. و صد البته تاریخ انقضای گذشته.
دهه فجر - این نفس من بیده!!
http://manopesari.persianblog.ir/post/284
این نفس من بیده! مهدیارم متولد 12 خرداد 1385، ساعت 23:19. 8 ساله خونه ما. یه هفته ای هست که درگیر تزیینات برای کلاس مهدیار اینا هستیم. یه مسابقه هم توی مدرسه اشون ترتیب دادن بین کلاسها. یه برد و یه میز باید از هر کلاس تزیین بشه. خلاصه که بساطی درست کردیم واسه خودمون. اینا هنرهای منه. که البته الگوش از اینترنت کش رفته شده. یه نمایش هم دارن که ساخت ماسکهای نقش پیرزن و دختر بچه به عهده من بود . نقش پیرزن رو باید مهدیار بازی کنه. چهارتا روزنامه دیواری هم باید درست میکردیم که یکیش افتاد گردن من.
يك چمدان حرف - باباها روزتون مبارك
http://www.t0ranj.blogfa.com/post-8.aspx
چند روزي بود دنبال بهانه بودم براي نوشتن. ولي همه چيز عادي و يكنواخت بود! امروز كه داشتم با بابا شوخي مي كرديم، يهو دلم لرزيد. از ته دلم از خدا تشكر كردم كه سايه ي بابا بالاي سرمونه! يادم افتاد كه پس فردا روز پدر . نا خودآگاه ياد چند سال پيش افتادم، روزايي كه بابا براي رفاه حال ما 3 شيفت كار مي كرد.6صبح از خونه مي زد بيرون و 10.30 شب با يه دنيا خستگي به خونه بر مي گشت. روزايي كه من تو دنياي خودم غرق بودم و بابا روز به روز خسته تر مي شد. . غلط كردم.قول مي دم قدر بابارو بدونم! انگار خدا صدام رو شنيد. نوشته...
جديداً متوجه شدم كه ...! - و اما... پایان نامه
http://www.jadidan.blogfa.com/post-163.aspx
جديدا متوجه شدم كه ! و اما پایان نامه. این ترم واحد پایان نامه رو اخذ نموده ام. هر چه به سبک خودم با این واحد شوخی می کنم اون انگار شوخی سرش نمی شه. البته از بچه هایی که قبلا پایان نامه رو گذروندم شنیدم که شوخی نداره. اما گفتم بذار شانسمو به قول بچه کوچولوها انتحان کنم که دیدم نه باید با وقار و متین باهاش برخورد کنم. حلالیت می خوام اگه از خوندن نوشته های من خاطرتون رنجیده یا آزرده شد . بالاخره این خاصیت حرفه که ممکنه حتی اگر آدم نخواد اثر خوبی به جا نذاره! مامان سالار کلاس دومی،. در آغوش نخواهم فشردت.
جديداً متوجه شدم كه ...!
http://www.jadidan.blogfa.com/8903.aspx
جديدا متوجه شدم كه ! وسط امتحانات. اصفهانم. قرار است عشقی دیگر را تجربه کنم. عاشق ابدی و ازلی به من جلوه دیگری از عشق را می نمایاند. قرار است این بار بر موجودی کوچک و معصوم عاشق بشوم . قرار است خاله بشوم. این عکسی از دیوار اتاق مهمان در راه است و مامانش عکس خواهر زاده اش که همان پسر من است را بر بالای تختش چسبانده است! خواهری این عشق را خیلی زودتر از من تجربه کرده است. نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ خرداد۱۳۸۹ساعت 9:44 توسط سروناز. باز فصل امتحانات است و من کم پیدا شده ام. نه اینجوری هام نیست! اما این وسط یه چیز...
این نفس من بیده!!
http://manopesari.persianblog.ir/1393/1
این نفس من بیده! مهدیارم متولد 12 خرداد 1385، ساعت 23:19. 8 ساله خونه ما. با کلی تاخیر و عذرخواهی بابت تاخیرم. سال نو رو به هم تبریک میگم. انشلا سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم. از نبودنم بگم که اولا خواهرکوچیکم پسر دار شد و من دوباره خاله شدم. یه پسر ماه و مظلوم و تپل مثل مهدیار. برای عید یه سفر 7 روزه طبق معمول مشهد بودیم. و از همه مهمترش که واسه خودم مهمه! اینه که من شروع کردم به یادگیری بافتنی. حودم خیلی ذوق میکنم. یه پلیور و یه شال و کلاه هم برای اقا مهدیار جیگر مامانش. کودک دیروز و امروز.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
275
داستان های مذهبی
داستای های آموزنده برای کودکان ونوجوانان. نوشته شده در دوشنبه هجدهم آذر 1392ساعت 21:23 توسط امیرمهدی صادقی. رفتن به مسجد به سبک رضا خانی! روزی رضا خان با وزرای خود به رامسر رفته بو دند ، رضا خان خواست چهره مذهبی خود را به مردم بنمایاند ،. نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد 1392ساعت 12:39 توسط امیرمهدی صادقی. فردا او را در مسجد رسوا می کنم! در شهر صیدا پس از نماز ظهر ، یکی از نماز گزاران بر خاسته و رو ی پله اول منبر ایستاد و فریاد زد:. ریا کاری هارون و بنای مسجد. حکایت مسجد مهمان کش. مسجدی که محل زندگی خ...
سُپُل مامان و بابا
س پ ل مامان و بابا. درباره من : من امیرمهدی هستم .مامانم این وبلاگ رو برام درست کرده تا خاطراتم رو ثبت کنم .البته فعلا مامانی تو نوشتن خاطراتم بهم کمک میکنه. پروفایل من : امیرمهدی. تولدت مبارک عزیز دلم. امیرمهدی به مهدکودک می رود. اندر حکایت من و پسری. تفاوت آقا پسرها و دختر خانم ها. قصه های شبانه امیرمهدی. امیرمهدی به زبان تصویر. پریسا گلی و پارسا گلی. ساعت ۱٢:٤٦ ق.ظ روز ۱۳٩٢/٧/۱٧ : توسط : امیرمهدی. خداوندا آنها را سالهای سال حفظ کن و به بهترین درجات انسانیت برسان. خیلی خوشحالم .ممنونم خدا جونم. خنده ه...
مهدیار
سال دیگه رو در نظر بگیرین، با توجه به وضعیت کشور ما به احتمال قوی تیتر خبرها باید این شکلی باشه؟ بخونین خیلی با حاله. قیمت هر سکه طلا امروز در بازار با 60 میلیون تومان کاهش به یک میلیارد و چهل میلیون تومان رسید. ایران خودرو: هفتاد و نهمین مدل پژو با نام پژو XD-870-PL Q آماده عرضه به بازار است که نسبت به مدل قبلی تحول زیادی داشته. طول آنتن آن 10 سانتی متر افزایش داشته چراغ ترمز آن هم پررنگتر شده و فقط 45 میلیون تومان گران تر است. نوشته شده در 89/08/20. ساعت 16:6 توسط امیرمحمدسلجوقیان. نوشته شده در 89/08/20.
امیر مهدی کوچولووو
پسل ناز مامان بابا. به دنیای شیطونی های امیرمهدی خوش اومدید. دوستون دارم . به امید دیدارهای مکرر. شیطونت های امیر مهدی. تاريخ : یکشنبه دهم شهریور 1392 17:3 نویسنده : خودم. یه شعر دیگه هم هست. شعر خروس بی سواد هم مامانی برام می خونه. اتل متل خروسه بی سواده. کسی تو ده سواد یادش نداده. با تنبلی هر روز و شب می جنگه. سحر که شد قوقولی قوقول می خونه. دوست نداره کسی تو خواب بمونه. دلش می خواد پاییز بره مدرسه. حیف که کمی از روباه می ترسه. تاريخ : سه شنبه ششم اسفند 1392 14:35 نویسنده : خودم. حسنی حالا تو باغ آسمونه.
من وپسرم امیرمهدی نفسم
من وپسرم امیرمهدی نفسم. سلام نی نی .خوش اومدی عزیز دلم .قشنگ نازم امروز هفت روز از اومدن و زمینی شدنت میگذره فرشته کوچولویه من.الان شیرت رو با کمک دایی علی دادیم و خوابیدی .الهی قربون معده کوچولوت بشم که چند قلپ میخوری و خوابت میبره عشق دلم . یکی یکدونه من میخام از روز زمینی شدنت بگم برات .شما حدودا سه هفته زودتر بدنیا اومدی! دکترم هم گفتن باشه تا ما کار رو خاستیم شروع کنیم شما بیهوشش کن و بعدش بلافاصله صدای گریه شما اومد. نوشته شده در سه شنبه چهاردهم مهر ۱۳۹۴ساعت 16:28 توسط مامان خاطره. خوش اومدی نی نی ...
پسران من
داشتم دنبال چند تا فایل می گشتم داخل لپ تاپ. یک دفعه چشمم خورد به فولدر عکس های تو و امیرعلی. عکس های سال گذشته بود. ناخودآگاه بازش کردم و داشتم عکس ها را تماشا می کردم. تو داشتی بازی کامپیوتری می کردی. چشمت افتاد به مانیتور و عکس های 4-5 ماهگی امیرعلی. حس بامزه ای بود. هردو همه حواسمان به عکس ها بود. بعضی عکس ها واقعا بانمک بودند. خنده های بی دندان یک بچه 4-5 ماهه واقعاااااا زیباست. داشتیم بلند بلند با هم می خندیدیم. یک دفعه تو با شور و شعف خاصی گفتی: مامان! ماهیا هم می تونن سی د باشن؟ چی میگی مادر جون؟
ساغر
زین دایره میناخونین جگرم می ده/تاحل کنم این مشکل در ساغر مینائی. عشق یعنی شعله سوزان شمع. آتش اندر جان و خندیدن به جمع. عشق گویی مثل گل بشکفتن است. از دل پرخون سخنها گفتن است. عشق یعنی روز و شب نشناختن. بر وصال یار خود بشتافتن. عشق یعنی انتظاری بی حساب. جان به لب کز کوی یار آید جواب. عشق یعنی جمله ذرات وجود. خاک کوی یار را آرد سجود. عشق یعنی ناله نی در گلو. عشق یعنی شوکران اندر سبو. عشق از منصورها گیرد قرار. پایکوبانشان برد بالای دار. عشق شد فرهاد را رمز بقا. عشق شد امید مجنون در بلا. امروز هم به یاد تو ...
پرواز
بسم الله الرحمن الرحیم. انا الله و انا الیه راجعون. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم تا وصیت نامه بنویسم.حال سخنانم را در چند جمله خلاصه میکنم ; خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. همسر و فرزندانم را به تو میسپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست. پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. تاریخ شهادت: جمعه پانزدهم مرداد ماه سال 1366. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. فروشگاه هوانوردی take off sfop. فروشگاه هوا فضای ایران aero shop. I;m in my ho...
amirmahdisarabadani.blogfa.com
خاطرات امیرمهدی سرآبادانی
فوت آقای سید مهدی فخرایی. فرا رسیدن مسابقت دوچرخه سواری. تسلیت فوت امام رضا. جهت اطلاع از تنظیمات و ویرایش این قالب اینجا را کلیک کنید. کلیک کنید : . در وبلاگ ما رونق اگر نیست صفا هست هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست. با توجه به محدودیت امکانات بلاگفا از هم. اکنون آدرس این وبلاگ تغییر کرده است. خبر فوری خبر فوری. برای دیدن مطالب جدید وبلاگ از هم. اکنون باید به آدرس زیر مراجعه نمایید:. مطالب قدیمی در وبلاگ باقی. خواهد ماند و فقط از همین وب. قابل دریافت است اما مطالب. جدید در آدرس بالا خواهد بود. شاید با...
داستان عشق
نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین 1390ساعت 22:17 توسط مهدی. سلام دوستان خوبم از اینکه مدتی نبودم عذر خواهی می کنم. ولی شما هم تو این مدت مارو فراموش کردین،حالا که اومدم نیستین . از این پس بیشتر در خدمتتون هستیم. سبدی عشق در اندیشه من. که پر از گل بدهم هدیه به تو. غافل از آنکه تو خود ناب تری. یک جهان گل بخورد غبطه به تو. نوشته شده در سه شنبه ششم تیر 1391ساعت 0:0 توسط مهدی. می رسد روزی که بی هم می شویم. یک به یک از جمع هم کم می شویم. می رسد روزی که ما در خاطرات. موجب خندیدن غم می شویم. تنها وا می ایستادی.
پسر گلم
تاريخ : یکشنبه سی و یکم اردیبهشت 1391 نویسنده : گل پسر. تاريخ : دوشنبه هجدهم مهر 1390 نویسنده : گل پسر. Weblog Themes By Blog Skin. تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به پسر گلم.