aghabeik.blogfa.com

namakfelfel.blogfa.com

بهترینان من - شعر جدید حسنی نگو بلا بگو برای نسل امروز

http://www.namakfelfel.blogfa.com/post-171.aspx

شعر جدید حسنی نگو بلا بگو برای نسل امروز. حسنی نگو جوون بگو. علاف و چش چرون بگو. موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه. نه سیما جون ،نه رعنا جون. نه نازی و پریسا جون. هیچ کس باهاش رفیق نبود. تنها توی کافی شاپ. نگاه می کرد به بشقاب! باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی؟ نه نمی رم نه نمی رم. به دخترا دل می بازی؟ نه نمی دم نه نمی دم. گل پری جون با زانتیا. ویبره می رفت تو کوچه ها. گلیه چرا ویبره میری؟ دارم میرم به سلمونی. که شب برم به مهمونی. گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین. نه که نمی دم. هفته سو...

namakfelfel.blogfa.com

بهترینان من - دیدم به خواب حافظ

http://www.namakfelfel.blogfa.com/post-172.aspx

دیدم به خواب حافظ. نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس. دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس. گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم. گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى. گفت: در بند بىخیالى. گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى. گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى. گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى. گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز. گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز. گفتم: بگو زمویش، گفتا: که م ش نموده. گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده. گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون. گفتم که: قاصدت کو؟

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما - ساسی جون و شیر خشک

http://www.agebelibelom.blogfa.com/post-13.aspx

هر روز یه اتفاق. ساسی جون و شیر خشک. میخواستم این وبلاگ مربوط به خونواده پدری باشه. اما از اونجایی که بابا و مامان فامیلن و ماجراهای جالبی هم اون طرف داریم.و تازه خود ساسی جون. گفت این ماجرا رو بنویسم. منم گفتم بسم الله. من ۵ تا دایی دارم و خاله اصلا ندارم. دختر دایمه که الآن امریکا زندگی میکنه و ۳۱ سالشه. از بچگی با مامانش و ساغر. خواهرش رفتن استانبول واسه زندگی. سال ۷۷ بود که ساسی جون. تصمیم گرفت یک سال ایران زندگی کنه و اومد خونه مامان من. من گاهی که پدر بچه ام نبود شب رو خونه مامانم میموندم. سهمش رو ...

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما

http://www.agebelibelom.blogfa.com/8901.aspx

هر روز یه اتفاق. مراسم عاشورا و تاسوعا هر سال در مجن با رسومات خاصی برگزار میشه. مراسم تعزیه خوانی و . امسال هو مراسم برگزار میشه و آقایی از آقایون میکرفون رو میگریه و شروع میکنه به شعار دادن که:. آمریکا در چه فکریه؟ خانومای بیچاره هم به همون زبون محلی جواب میدن(همه با هم):. ما چندانیم . ما چندانیم. یعنی ما چمیدونیم ما چمیدونیم. آخه بدبخت ها از کجا باید بدونن؟ این هم واسه ما شده سوژه که آمریکا در چه فکریه؟ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 0:3 توسط آرزو. رنگ مو عمه بی بی. عمه آآآ توی یه باغ بز...

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما - معرفی

http://www.agebelibelom.blogfa.com/cat-1.aspx

هر روز یه اتفاق. خیلی وقت بود میخواستم از خونوادم بنویسم و یه جایی نگهشون دارم. این روزا کامپیوتر و اینترنت شده همه چیز. فکر کردم بهترینش اینه که اینجا نوشته بشه. نمیدونم مجن رو مشناسید یا نه. جدیدا روزنامه ازش به عنوان ماسوله ی کویر یاد کرد. روستاییه (که الآن شهر شده) 30 کیلومتری شاهرود. خونواده پدری و مادری من هر دو اهل مجنند اما مامان از بچگی گرگان بزرگ شده. و یه طورایی مامان و بابا با هم فامیلند و هر دو از طایفه های به نام در مجن. امشب خونه یکی از همین عمه ها بودیم. عمه آآآ. بنا آوردم دیوار حیاط رو د...

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما

http://www.agebelibelom.blogfa.com/8904.aspx

هر روز یه اتفاق. خانوم ما خیلی ساده و بی غل و غشه. موقعی که میخواستن واسه مستر بیین. برن خواستکاری مستر بیین. به مامانش گفت از رو سادگی حرفی نزنی که به قول امروزی ها سوتی باشه. سعی کن کم و به جا چیزی بگی. خلاصه میرن خواستگاری. مادر عروس خانوم به عمه آآآ. میگه: چهره شما خیلی واسه من آشناست. انگار شما رو خیلی دیدم. میگه: من یه خانومی هستم! صبح که کارام رو کردم از در خونه میام بیرون. هر جا بشه میرم، خونه داداشام، خونه خواهرام. حتما یه جایی من رو دیدین! وای ی ی ی ی. امان از این عمه های ساده دل من. هم انگار ب...

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما - ساسی جون و رختخواب خیس

http://www.agebelibelom.blogfa.com/post-19.aspx

هر روز یه اتفاق. ساسی جون و رختخواب خیس. این ماجرا هم مال اون زمانیه که ساسی جون. یه شب میخواستیم بخوابیم و من هم خونه مامان اینا بودم . دیدو. روی تخت خودش میخوابید ، من و ساسی جون. رختخوابمون رو توی اتاق دیدو. توی جامون دراز کشیده بودیم و حرف میزدیم و میخندیدیم. یادش اومد که مسواک نزده ، پاشد بره مسواک بزنه ، من. هم (از اونجایی که ذهن خلاقی توی شیطنت داریم) بدجنسی نکردیم و لیوان آب رو روی تشک ساسی جون. توی همین گیر و دار انیب. هم از بیرون اومد. ساسی جون. که لباس خواب پوشیده بود پرید توی رختخوابش. احتمال...

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما - جون در دست

http://www.agebelibelom.blogfa.com/post-18.aspx

هر روز یه اتفاق. یادمه سالهای جنگ بود. از پایتخت اومده بود مجن، ما هم مجن بودیم. تعریف میکرد که خیلی وحشتناکه، همینطوری که توی خونه نشستی یکدفعه موشک میندازن و همه جا منفجر میشه. آدما الکی الکی میافتن و میمیرن. روی زمین نشسته بود و دستاش رو هم لای پاش گذاشته بود و با دقت و تاسف داشت گوش میداد. یهو با ناراحتی گفت: ای بابا آدم جانش تو دستسه. که خیلی هم حاضر جوابه گفت: خاله آآآ. تو که الآن واقعا جانت تو دستته. نوشته شده در پنجشنبه دهم تیر ۱۳۸۹ساعت 15:34 توسط آرزو. خاطرات با مزه ای که همیشه در یاد مامیمونه.

agebelibelom.blogfa.com

ماجراهای ما - معرفی عموها و عمه ها

http://www.agebelibelom.blogfa.com/post-17.aspx

هر روز یه اتفاق. معرفی عموها و عمه ها. خدا رخمتش کنه سه تا همسر داشت. مادر بزرگ من بود و بچه هاش به ترتیب سن. بابای من= داداش بزرگه - مامان= آجیل مشکل گشا. داداشم= انیب من= آرزو خواهرم =دیدو. عموم = سخنور - زنعمو=ثوری. پسرعمو=فتخعلی اویسی دخترعمو= هندی دخترعمو=دختربابا پسرعمو=سهراب. عمه آآآ = خاله ریزه همسر=ح آقا. دخترعمه=جرجرو پسرعمه= مستر مودب پسرعمه=مستربیین دختر عمه=اولک. عمه = دکتر علفی. عمه = بی بی. عمو = عمو ابی. عمه = خانوم نظیف. همسر دوم پدربزرگم ننه خانوم. بود که یه دختر داره. اونم عمه پرپری.